بعد از پدر، اسیر و گرفتار مانده ام در خاطراتِ تلخِ پر از خار مانده ام گودال را به چشمِ خودم دیده ام، که من یک عمر با دو دیده ی خون بار مانده ام کابوسِ شمر خوابِ شبم را گرفته است با بهتِ روزِ واقعه بیدار مانده ام من با رقیه در پیِ خورشید بودم و حالا بدونِ همدم و غمخوار مانده ام شامِ بلا نرفته ز یادِ سکینه، که در ازدحامِ کوچه و بازار مانده ام یک مشک از قبیله ی ما یک عمو گرفت اینگونه است تشنه ی دیدار مانده ام با شرم از نگاهِ پر از اشکِ مادرش در پشتِ دربِ بیتِ علمدار مانده ام محمد حسن بهرامی سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini