من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم  آینه بودم و از غربت تو تــارشــدم  روز اول که دلم از غم تو خلق شده  با تو همسایه ی دیوار به دیوار شدم  مست بودم زشعاع نگهت ای خورشید  که زکم نوری چشمان تو هوشیار شدم  دل سنگ آب شد از غربت یک لحظه ی تو  روزهای خوشیم رفت، عزادار شدم  من که پای نگهت هستی خود را دادم  هرچه را هم، بدهم باز بدهکار شدم  محو رویت شده بودم که عجب می سوزی  همچو اشکی ز دو چشم تو پدیدار شدم  نیتم بود که شرمنده زینب نشوی  تازه فهمیده ام ای یار که انگار شدم  من که عمری به سر چشم ترت جایم بود  خواب دیدم که تو رفتی و دگر خوار شدم   مانده ام بی کس و تنها، همه هستم به فدات  اگر از داغ تو من نیز شکستم به فدات   تا ابد باد سلامت ثمر من، سرتو  می چکد خون دل من زدو چشم تر تو  روح سرگشته من دل شده ی ماتم توست  دل صد پاره من هست حسین،  پرپر ِ تو  خارج از گود مکن این دو کفن پوش مرا  طفل هایم به فدای علی ِ اکبر تو  چقدر برزخ سردی است دراین ظهرعطش  چقدر گرگ نشسته است به دور و بر تو  آینه های مرا خرد بکن زیر غمت  تا نبینند به سر نیزه سر اصغر تو  بپذیر این دو پسر را که خدا ناکرده  تا نبینند اسیری من و دختر تو  دربساطم به جز این دو پسرم هیچ نبود  شرمگین است، ندارد به از این خواهر تو  دست ردّ بر جگر سوخته ی من نزنی  من که بودم زپس مادر تو مادر تو   از سرم آب گذشته است چنین می گویم  رمقی نیست زداغ تو بر این زانویم  (رضا دین پرور) سلام الله علیهم http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872