[In reply to سطلیات]
در حاشیه یک پست تلگرامی در موضوع فقه حکومتی
حسین مهدیزاده
چند روزی است متنی از فتاوای علمای شیعه از شیخ طوسی تا دوران معاصر درباره احکام محتکر در حال دست به دست شدن است که منظور آن توجه دادن به ظرفیت اجتماعی و حکومتی فقه بود. تاملاتی در این موضوع برایم پیش آمد که در چند نکته آن را می نویسم.
🍀🍀🍀👇👇👇🍀🍀🍀
۱- اخلاق و فقه مسیحی که توسط کلیسا سرپرستی می شد، با نکوهش حرص، مال پرستی و تمایل به انباش ثروت، آنچه را در اصل نیروی محرکه اصلی نظام سرمایه داری امروز شناخته می شود نکوهش می کرد: در زندگی زمینی، برای برادرت، برای فقرا و برای نیازمندان باید گشاده دست باشی»(سفر تثنیه) «وای بر شما که مال فراوان دارید! وای بر شما که شکم ها انباشته اید! چرا که گرسنه خواهید ماند. وای بر شما که امروز خندانید، چرا که به ماتم و اشک خواهید نشست!»(سفر تثنیه)
۲- در ابتدای تمدن مدرن و شاید تا اواخر قرن ۱۸ فرهنگ غالب اگرچه دیگر رنگ دینی نداشت، اما هنوز رابطه فقیر و غنی را چنین می انگاشت. انگلستان که پیشرو دنیای صنعتی در قرن ۱۸ و ۱۹ بود از ۱۵۳۱ درگیر تدوین قوانین بینوایان بود. «قانون الیزابت برای دستگیری از بینوایان» در ۱۶۰۱ در انگستان تصویب شد که مفاد آن به رسمیت شناختن حق بینوایان برای دریافت کمک، قرار دادن مالیات اجباری برای کمک به آنها و تعیین رفتار با بینوایان کودک و جوان و پیر و زن و مرد و… بود. در این قوانین اعلام شده بود آنان که «قربانی» قصور نظام اقتصادی هستند بایستی توسط آنان که از این نظام بهره می برند یاری شوند. البته این قوانین وقتی تصویب شدند که هنری هشتم در اوایل قرن ۱۶ از اصول کاتولیکی رم کناره گرفته بود والا پیش از آن مسوولیت بینوایان با شریعت دینی کاتولیکی بود. با وجود فرهنگ و اخلاق و شریعت مسیحی و شبکه خیریه های کلیسای کاتولیک نیازی به قانون جامع بینوایان نبود چون اخلاق و فقه کاتولیک، مبتنی بر ارزشهای دینی ضد انباشت ثروت و دعوت توانگران برای کمک به بینوایان این کار را انجام میداد.
۳- همین قانون نیز که در نظام اسپینهاملند ۱۷۹۵ به اوج خود رسیده بود در دوره لیبرالیسم کلاسیک در ۱۸۳۴ بالاخره برداشته شد: شعار لیبرالهای کلاسیک این بود که: «با از بین بردن نظام مهیبی که در آن بیکاره ها، بدون هیچ تلاش، بار زندگی خود را بر دوش همسایگان کوشای خود می افکندند، از اتلاف اموال مردم زحمتکش جلوگیری کند...»
۴- نکته جالب توجه قول فقیهان و پدران روحانی مسیحی در این دوره است. در این دوره دیگر قرائت های دینی نیز از فرهنگ سوداگرانه و لیبرالیسم اقتصادی مدرن حمایت می کند. «کشیش جوزف تاونزند» در این دوره حرفهای هابز و جرمی بنتام را در تنبلی ذاتی انسان و درد گریز بودن ذاتی او با زبان الهیاتی و درون دینی باز سازی می کنند و شریعت را مناسب با این فرهنگ بدیهی شده برای خودشان مورد بازبینی قرار میدهد: «گرسنگی نه تنها فشاری آرام و ارام بخش و مداوم است، بلکه به عوان طبیعی ترین انگیزه برای صنعت گری و کار، بیشترین تلاشها را به ارمغان می اورد.» فقیه مسیحی در این دوره دیگر ارزش دینی سابق را قبول ندارد بلکه فرهنگ و ارزش جدید را پذیرفته و فتاوایی مطابق با آن می دهد. او اصل تنبل بودن انسان را را پذیرفته است و معقول نمی داند که دین این گزاره را قبول نداشته باشد بلکه بدیهی میداند که دین آن را قبول دارد، لذا حکم دینی می دهد که باید کارگر گرسنگی بکشد تا این درد و رنج او را به کار بکشاند.
۵- حال از فضل علمای سلف ما را چه حاصل اگر فقهای سلف ما فتوا می داده اند که: اگر چیزی خوارکی متعلق به شخص دیگری باشد، در صورتی که صاحب آن، نیازی ضروری داشته باشد، اوخود در مصرف کردن مقدم است. واگر بیم اضطرار برود، کسی که مضطر است (چه مالک، چه غیرمالک) مقدم است. پس اگر «نیازمند»، بهای خوراک را نداشته باشد، بخشیدن آن به او ، بر مالک واجب است. در این صورت، اگر مالک خوراک، شخص نیازمند را از تصرف باز دارد، باید نیازمند خوراکی را بزور از او بگیرد، اگر مالک مقاومت کند، کشتن وی (در ضمن چنین درگیری) جایز است ... المبسوط شیخ طوسی 6/286 چاپ تهران شرائع الاسلام محقق حلی 238 قواع علامه حلی 2/16 مستند الشیعه ملا محمد مهدی نراقی 2/397 وسیله النجاه سید ابوالحسن اصفهانی 2/189 فرهنگ، ارزشها و اخلاق جدید در این فتوا بسیار خدشه کرده کرد و فرهنگ عمومی مسلمانان نیز بسیاری از این خدشه ها را معقول یافته است. اینکه مالکیت وقتی مستقر شد، هیچ چیز نمی تواند آن را به زور از مالک سلب کند. یا اینکه بخشیدن به نیازمند حداکثر حسن است نه واجب. یا اینکه درگیری مستحق با مالک حتما در زندگی امروز قبیح است! و…