. هو اول وآخریار دکتر داوری رندانه آخرین حرفهای خود را در لفافهء گله وشکایت وطرح ماجرای هایدگر و...الخ مطرح کرده است.ومن درحیرتم چگونه ما نمی‌خواهیم بفهمیم چه می‌گوید؟ ایشان گفته است اینها یادداشت تنهایی است وبرای چاپ شدن نوشته نشده. یعنی چه؟ پس چرا منتشرشده؟ چه کسی این یادداشت تنهایی را به سیاست‌نامه سپرده است؟...تنهایی و شکست داوری را کسی می‌فهمد که اولا به تنهایی رسیده باشد وشکست را درتمام ساحات وجود خود حاضر ببیند.ثانیا تمام آثار این متفکر غریب را بارها وبارها خوانده باشد.ثالثا بتواند همین مقال درازدامن را که "پازل"ی است به ظاهر منظم از نو به هم بریزد ودوباره مونتاژکند. وعلاوه براینهمه بتواند فارغ از وضع زمانه وبدون نهان روشی و ایدئولوژی‌ زدگی آنچه را دریافت کرده است به زبان بیاورد. سخن یاران سها را شنیدم و با صراحت می‌گویم که غالبا فهمیده‌اند دکتر داوری چه می‌خواهد بگوید اما ملاحظه می‌کنند و جز به مرز گفتن ونگفتن نزدیک نمی‌شوند. شکستی که دکتر داوری ازآن یاد کرده همان شکستی است که شاعران بزرگ معاصر از آن گاهی درپرده وگاهی به صراحت یاد کرده‌اند .مرحوم اخوان ثالث درشعر شهریار شهرسنگستان همین را می‌گوید و شاعر یگانهء روزگار عسرت کنونی نیز بویژه آنجا که می‌گوید: برای دفع دیوانی که آغالیده اید آنک عقیم از مصطفی زادن هبل بالیده اید آنک کم از زنهای برزنهای بی آزرم بی آذر بتی بالیده اید از خرقه دستی خون ودستی زر حقیقت زیر سنگ آز ونازاست از شما ازما خدا بیزار و آیین بی نیازست ازشما ازما .. دکتر می گوید "وقتی من به پایان تجدد فکر می‌کردم وانقلاب اسلامی را آغاز تحولی در نظم جهان می‌دیدم"..."جهان توسعه نیافته مستعد دشمنی با نظر واهل نظراست.نه اینکه نظر را بشناسد و با آن مخالف باشد بلکه با نظر بیگانه است وآن‌را امر زائد می‌داند"..."حکومتها هرچه باشند به نظر اهمیت نمی‌دهند".."در جهان توسعه نیافته تفاوتها بسیارکم است .خواص عوامند وعوام نیز بدون زحمت وبه آسانی در زمرهء خواص در می آیند"..."از آزادی گفتن[روشنفکران] هم مثل از تقوی گفتن گروه رقیب ،حرف است" به آن هیولای مضحکی که دکتر داوری می‌فرماید درخواب دیده ودرهمان خواب به ایشان گفته‌اند مثال توسعه نیافتگی است چرا نمی‌اندیشیم؟"این موجود عجیب دعوی و پرحرفی وبهانه گیری و مخالفت وموافقت نیندیشیده و دشمنی بی‌دلیل وبی‌جا را دوست می‌دارد و وقت را با این مشغولیت‌های مضر وگاهی خطرناک می‌گذراند.کار هم می‌کند اما کار پراکنده و دروقت وجای نامناسب و پیداست که نتیجهء چنین کاری هیچ وشاید زیان است"..." چرا به جای اینکه بیندیشیم "افق آینده روشن نیست " گیر می دهیم به فلسفه؟دکتر می گوید: "‌حکومت‌ها وسازمان‌ها، تصمیم‌های مجدانه می‌گیرند واقدام‌های محیر العقول می‌کنند اما هیچ یک از اینها کارساز زندگی مردم و سامان کشور نمی‌شود و در بهبود اوضاع اثری ندارد زیرا ناظر به درک و رفع مشکل نبوده است .پس اینکه می‌گویند نظر بس است عمل باید کرد یک معنی بیشتر ندارد وآن اینکه فکر وذکر نمی‌خواهیم و نمی‌گذاریم دایرهءبیهوده کاریمان کوچک و تنگ شود "..."اگر اهل نظر بودیم زیانکاری را خردمندی نمی‌نامیدیم"..."وقتی مقصد و چشم انداز کشوری روشن نباشد و مردمان ندانند که به کجا باید بروند راه یابی هم نمی‌کنند و برای اینکه کاری کرده باشند همان جا که هستند گرد خویش می‌چرخند" دکتر داوری در فرازی دیگر می‌گوید: مشکل اساسی‌تر این است که فهمیدن و فهماندن همبستگی و پیوستگی امور به یکدیگر و لزوم رسیدن به یک نظر کلی بخصوص در جهان توسعه نیافته بسیار دشوار است و من که کوشیدم تا حدی که در توان دارم آن را بفهمم وبفهمانم از عهده برنیامدم" دکتر داوری و این شاگرد ناچیز ایشان شکست خورده‌ایم .چرا؟برای اینکه "همه چیز در ایدئولوژی منحل شده "است.اگرنمی‌دانیم ایدئولوژی چیست در وادی نیست انگاری کنش‌پذیر به سر می‌بریم واگر مدافع ایدئولوژی هستیم و نمی‌خواهیم آن را عامل همه فجایع ومصائب بدانیم به وادی نیست انگاری کنش‌مند قدم نهاده‌ایم ....اینجاست که می‌توان فهمید اینهمه پرداختن به هایدگر در یک یادداشت تنهایی چه معنی دارد.دانای مغرب زمین و متفکر غریب ایران در وضعی شبیه به هم گرفتار آمده‌اند. وضعی که درآن همه‌چیز در ایدئولوژی منحل شود چگونه وضعی است؟ دادم عنان خویش به دست تو ای شکست مگذار بشکنم زشکست تو ای شکست هرگز دماغ مستی پیروزی ام نبود تا شد دلم به حادثه مست تو ای شکست تنها نه سربلند شد از آسمان گذشت هرکس که شد به واقعه پست تو ای شکست دارم زآفتاب به سر افسر فتوح تا هست بر سرم کف دست تو ای شکست معمار جان من شد و از خاک برگرفت تا بردلم رسید نشست تو ای شکست ای همنشین شاه ولایت خوش آمدی از من مباد وهم گسست تو ای شکست زنگار خورد آینه ای بود یوسفم شد آفتاب تا به تو پیوست ای شکست *** یاعلی مدد @soha_sima