🔹جلسه ۱۰۰ امیری به ولایتی روی نهاد و سراپرده در دشتی زد. مردی به دادخواهی بر در خیمه گاه بانگ برداشت. امیر پرسید: از چه می نالی؟ گفت: بی نوایم و نخلی خرما دارم که از آن روزگار می گذرانم و فیل بان تو آمده و همه خرمای من به رایگان می برد. مرا فریاد رس! امیر با دو غلام بشتاب به نخلستان رفت و فیل بان را دید بر فیل سوار بود و از نخل، خرما می دزدید. امیر غلام را گفت: زه کمان جدا کن و با آن، فیل بان را بر درخت بیاویز! غلام به چابکی بر فیل پرید و به ناگاه زه کمان در گردنش کرد و کشتش و به طنابی بر درختش آویخت. امیر هزار درهم به کشاورز داد عوض آن نخل و تا مدتها جسد فیل بان بر درخت بود. از آن پس هیچ کس را از اطرافیان امیر جرأت نبود که سیبی به غصب از کسی بستاند! [بازنویسی حکایت امیر سبکتگین. رک. بیهقی، چ خطیب. ج۲: ۶۷۴] 🗓چهارشنبه ها/۱۸:۳۰/سُها 🔻 لینک ورود به اسکای روم https://www.skyroom.online/ch/sohasima/adabiat @soha_sima