هما برای آنکه موهای جلوی سرش را روی پیشانی افشان کند سرش را بتندی برگرداند و گفت: -نه، نه، خاطرت آسوده باشد خورشید، اگر خریدی کردیم شیرینی اش را خواهیم آورد. گونه های زن جوان هنگام گفتن این کلمات هنوز داغ بود. زنها و دخترهای خانه پشت سر آن دو تا نزدیک در حیاط رفتند. میخواستند ببینند زنِ مُدِ روز، یا بعبارت درست تر، زنی که از روح زمان الهام میگرفت و هر ساعت طرحی خلق میکرد و در بیرون اشاعه میداد چگونه پا بدرون کوچه میگذارد؟ زری دختر خورشید که خواهر شیرخوارش را ببغـ ـل داشت با چشمهائی که از یک شادی بیدلیل برق میزد پیراهن تن زن را با پیراهن زرشکی پولک و منجوق داری که گاهگاه بر تن آهو دیده بود مقایسه کرد. رباب حتّی گیج تر از آن بود که بتواند این مقایسه را هم بکند. دختر دم بخت هیجده ساله با اینکه هنوز یکسال از مرگ زودرس پدرش نگذشته بود در کش و قوس بخانۀ شوهر رفتن بود. عمّه جان بپیروی از یک عقل خودبینانه نخواست دست رد بسینۀ اولین خواستار او بگذارد. این حرفها در میان نبود که حسین قُمِشکن سر و وضع درستی نداشت، یا محض قسم یکدانه مو بسرش نبود. عوضش پول شانه اش بجیب بر می گشت. اوچاه کن بود و همینقدر که نانی از قوّت بازوان خود بدامن داشت می باید دست بر دیدگان گذارد و دم برنیاورد. بقول معروف، درویش هر چه نداشته باشد کشکولی دارد. بهتر از او ممکن بود شوهری گیر دختر بی مادر بیاید، امّا انتظارات بی اساس همیشه برای دختران دم بخت آمد نداشته است. بعلاوه، خورشید عجله داشت که پس از رباب هرچه زودتر دختر خود را نیز دست بسر کند. رباب که دختر حساسی بود با اینکه گوشش سنگین بود و غُرغُرهای همیشگی عمّۀ نامهربان را نمیشنید چشمش ریزترین نکته ها را میدید. با اینکه سوزن گیوه بافی آنی از دستش نمیافتاد و برادر خردسالش نیز غالباً بر سر کار بود خود را سربار عمّه میدید. آرزو در دلش گردبادی برانگیخته بود که هرچه زودتر مأمنی بجوید و با برادرش زندگی نیمه راحتی درپیش گیرد. بی شک شوهرش هرکه و هرچه بود از آن برج زهرمار که آقاجان شوهر عمّه اش باشد مهربان تر بود. داماد پیدا شد؛ فعلی را او نمیخواست امّا هربار که از حیاط باطاق میرفت و برمی گشت کفش و جوراب و سه متر شلّۀ سرخی که در طاقچۀ بالائی آنجا گذاشته شده بود متوقّفش میکرد. دلش شور میزد و کلمات مثل دستۀ چلچله ای که سرود خوانان بگرمسیر میروند در ذهنش بهم میپیوست: «اگر خسته هستی بگیر بخواب برادر، در گوشۀ اطاق اینهم جای تست. فردا پیش از طلوع آفتاب بیدارت خواهم کرد. آیا از کار جدیدت راضی هستی؟» •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f