«افسون چشم مست»
وقتیکه در کهکشان گیسوی پریشانت محو میشوم...
جز عمق سیاهی چشمانت، هیچ نمییابم...
و ستارگان که با پیکان نور، دل شیدایم را نشانه میروند.
و من با تپشهای قلب متحیرم، به چشمان تو خیره میشوم...
آنگاه در جادوی چشمان مستت فرو میروم و جز حسن تو نمییابم...
کهکشانها، حلقه حلقه در سماع عشق، و نغمهای که همه را تسخیر نموده است؛ زخمهٔ دستان سیمینت بر تار آفرینش، که هِجاهای شیدایی را از سینه تنگ و مشتاقت، آزاد میکند...
دستگاه ناز، با مضرابی از نیاز، و همینطور مینوازی... تا حلقههای کواکب، در طواف حسن یکتایت پدیدار شوند.
هرچه میبینم تو تنها هشیار این حلقهای و همه مست و مسحور، در طواف...
به ستارگان مینگرم... و چشمان تو که در خاموشی مطلق، غزل میسرایند...
ای حسن مطلق!
رازی که در عمق چشمانت نهفته چیست؟! لطیف میشوم و به گنجینه پنهان چشمانت سفر میکنم...
شگفتا... در چشمان تو جز من چیزی نیست.
تو از ابتدا خواهان من بودی و نغمه عشقت که جهان را به رقص آورده بود، تنها مرا میخواند. مرا از عمق کهکشانهای دور دست دعوت کردی... تا در چشم مشتاق تو تصویر خویش را به نظاره بنشینم.
آه ای یگانه یکتا!
جان و دلم فدای تو باد، که سالهای دراز، با صبوری، منتظر پیدایش من شدی، و با لطف پنهانت مرا تربیت نمودی، تا اکنون که چشم در چشم تو، خود را میبینم.
و تو نیز، در چشم من، چیزی جز خودت را نخواهی یافت. من حقیقت خویش را در چشم تو مییابم. و تو رقیقه خود را در چشم من...
افسون عشق، چنانم کرد، که آیینه دیدار تو با خویشتن، شوم. افسونی که از چشمان مستت فرو میریخت و مرا از عمق کهکشانهای دور دست، به سوی خود، فرا میخواند.
«مَلَک» عشقت، در تمامی این سالها، «داعی» من بود تا به سویت پر گشایم:
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
#ر_س
@sooyesama