شُــروق‌ الشمس.
در همسایگی ابرها جایی میان پستی و بلندی زیر سقف رحمت خدا روی پیاده‌رو‌های خاک خورده ذهن های مشوشی با
در همسایگی ابرها جایی میان پستی و بلندی زیر سقف رحمت خدا روی پیاده‌رو‌های خاک خورده ذهن های مشوشی با آسمان شب رقابت می‌کنند‌ و دست به قلم امیزه های خلقت ظاهری را از رخ بشر به رخ بشر می کشند اما غبطه‌خوری، الفاظ را به حرکت وادار می‌کند گاه با ظاهری رئوف و گاه لبریز و هم‌قدمِ سیاهی گاهی شفقی قطبی نقش میزند و گاهی نیز پرتو شفق صبحگاهی سیاهی شب را میدرد و اما کسی چه میدانست که ظواهر امر پرده بردار روشنی وجود نبود و تماما ضیافتکده‌ای مضحک است که خرد را به درون خیمه‌ای تاریک و ملعب فرو برده. و موهبتِ مطرود را همچون رائحه‌ای تکذیب شده می‌خواند سیمای زرینِ(بخوان‌وجدان) پُر گداز بازیچه‌ی سیرک می‌شود؛ تا ابهامِ تشویش،جامه‌ی پنجره‌ی باز به تن کند و عاقبت،مطربان،آواز نسیانِ حق سر می‌دهند.