🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ⭕️ کم‌کم بزرگ‌تر شدیم و با هم صمیمی.💕 ⭕️ تا جایی که وقتی رفتیم شمال، همه‌چیز یک‌باره عوض شد. ⭕️ آنجا غریب بودیم و بیشتر هوای همدیگر را داشتیم. ❣ محمدحسین و مصطفی مراقب رفت‌وآمدم بودند و تنهایم نمی‌گذاشتند. ⭕️ مصطفی مثل خود شمالی‌ها لباس می‌پوشید و مدل آن‌ها حرف می‌زد تا جایی که حتی میمیک صورتش را مثل محلی‌های آنجا تغییر می‌داد و صحبت می‌کرد.😉 ⭕️ هیچ‌کس هم متوجه نمی‌شد که مصطفی شمالی نیست. 😉 حتی گاهی در خانه که بیکار بودیم برایمان نمایش مازندرانی اجرا می‌کرد. ما هم از بامزگی مصطفی کلی می‌خندیدیم.😄 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213