نواب در ۱۳۳۲ به مشهد سفر کرد و در محلی به نام مهدیه... اقامت گزید. نواب به‌خانه‌ی هیچ‌کس نرفت، بلکه این مرکز مهم دینی را انتخاب کرد. من آن زمان جزو طلاب مدرسه‌ی سلیمان‌خان بودم و چهارده سال داشتم. با وجود اشتیاق شدیدم به نواب، نتوانستم به مهدیه بروم... در یکی از روزها نواب تصمیم گرفت برای بازدید آن عده از طلاب مدرسه‌ی سلیمان خان که به دیدنش رفته بودند، از آن مدرسه دیدن کند. من از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم. نواب در چشم ما نماد قهرمانی و مقاومت اسلامی بود... ما می‌دانستیم که نواب برای خود تشکیلاتی دارد که دژخیمان و گردنکشان حکومت را به وحشت انداخته است... در ورودی مدرسه باز شد و عده‌ای میهمان وارد شدند. چشم من در میان آنان در جست‌وجوی نواب بود، که در ذهن خود از او تصویر مردی تنومند و بلند قامت داشتم؛ اما به جای چنان مردی که در تخیلم بود، مردی لاغر و کوتاه‌قد را دیدم که عمامه‌ای سیاه بر سر داشت و چهره‌اش بشاش بود و هر که را می‌دید با گشاده‌رویی برخورد می‌کرد و به او سلام می‌داد. @t_manzome_f_r مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری