دقایقی پس از آنکه مرا در سلول انداختند، در سلول باز شد و یک نظامی وارد شد. بعداً فهمیدم نامش استوار زمانی است. پنج مامور دیگر هم با همین درجه به نوبت طور نوبتی نگهبانی زندانیان را انجام میدادند. دو تن از آنها میان زندانیان خیلی معروف بودند؛ یکی همین استوار زمانی بود و دیگری رئیس این گروه یعنی استوار ساقی بود.
استوار زمانی وارد شد و گفت با خود چه داری؟ گفتم میتوانی بگردی.
او شروع کرد به بازرسی و گشتن... برخورد[ او] به روشنی نشان میداد که این مرد قصد کمک به من دارد... رفت و تنها ماندم. به قرآن پناه بردم و با صدای بلند قرآن خواندن پرداختم. در تلاوت من نشانهای از لهجه فارسی نیست و این شبهه را القا میکند که یک عرب در حال تلاوت است. همانطور که مشغول تلاوت بودم، دیدم فردی پوشش سوراخ کوچک در را پس زده و به من مینگرد. رفت و یکی دیگر آمد... بعداً فهمیدم آنها از تشکیلاتی بودند که جبهه آزادیبخش عرب نامیده میشد.
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب_پیش_نیاز
@t_manzome_f_r
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
پنج نظامی با درجه استواری به صورت نوبتی نگهبان زندان بودند. رئیسشان "ساقی" بود. ساقی یک نظامی بلندقد، تنومند، و قوی بنیه و چهارشانه بود. برای خود عزم و اراده و شخصیتی داشت. زبان فارسی او تهلهجه ترکی داشت... در یکی از دفعاتی که مرا به اتاق بازجویی احضار کردند، بازجو که درجه سرهنگی داشت، از من سوال میکردند و من پاسخ میدادم. ناگهان دیدم ساقی بدون اجازه وارد اتاق شد و با لحنی آمرانه، با تندی و قاطعیت با سرهنگ به گفتگو پرداخت. ساقی مردی با شهامت و جوانمرد بود. هر کدام از زندانیها را که مقاوم و نستوه بودند دوست می داشت و به آنها احترام میگذاشت برعکس ... همین که میدید زندانی التماس میکند... او را نکوهش می کرد.... بعد از پیروزی انقلاب استوار ساقی هم مانند سایر کارکنان زندان های سیاسی دستگیر شد... شورا با حضور بسیاری از اعضا جلسه داشت، که خبر دستگیری ساقی به ما رسید. همه اعضا شورا دچار تاثر شدند؛ چون بیشتر آنها گذرشان به زندان قزلقلعه افتاده بود و ساقی را می شناختند. ما در شورای انقلاب توافق کردیم که گواهی بنویسیم و در آن مراتب رضایت خود را از این فرد نظامی اعلام کنیم... و همین کار را کردیم
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب_پیش_نیاز
@t_manzome_f_r
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
طی روزهایی که در زندان بودم، مطلع شدم اوضاع کشور خلاف خواست و نظر رژیم حاکم پیش میرود. به دنبال اوجگیری فعالیتهای اسلامیِ حماسهآمیز ماه رمضان در برخی مساجد، موجی از بازداشتها به راه افتاده بود. از بازداشتیهای این جریان تعدادی از همکاران ما بودند؛ مانند شهید باهنر... همچنین تعدادی از وعاظ و خطبای شهر تهران جزو بازداشتشدگان بودند... در یکی از روزها... در گوشهای از حیاط [زندان] مردی بلند قد و پنجاه شصت ساله را دیدم که با وقار و آرامش قدم میزد. لباس مرتب و تمیز او حاکی از آن بود که از شخصیتهای مهم بازداشتی است. درباره او پرسیدم، گفتند او سرتیپ قرنی است. سرتیپ قرنی یکی از تیمسارهای عالیرتبه شاه بود که فعالیتهای انقلابی و شاید دینی داشت. به طریق غیرمستقیم با آقای میلانی _که از مراجع انقلابی شمرده میشد_ تماس گرفته بود و طرح رهبری یک جنبش انقلابی را که مشترکان با هم برعهده داشته باشند، به ایشان پیشنهاد کرده بود... ولی کل جریانات، به لورفتن طرح و دستگیری قرنی و فرد رابط میان او و آقای میلانی منتهی شد... قرنی پس از پیروزی انقلاب از سوی امام به عضویت شورای انقلاب درآمد و پس از[آن] به ریاست ستاد مشترک ارتش منصوب شد و سرانجام توسط گروه انحرافی فرقان به شهادت رسید.
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب_پیش_نیاز
@t_manzome_f_r
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
بعد از نماز ظهرِ یکی از روزها در راهروی زندان نشسته بودم و به تنهایی ناهار میخوردم. یادم هست که ناهار آن روز آبگوشت بود. ناگهان ماموری مرا صدا زد و گفت: شما را در دفتر میخواهند. من عبایم را روی دوشم انداختم و به دفتر افسر زندان رفتم. وقتی مرا دید، گفت: شما آزاد هستی وسایل خود را جمع کن و برو بیرون. با دلی لبریز از خوشحالی به سلول برگشتم. این خوشحالی با قدری تاسف توام بود؛ تاسف از جدایی از برادرانی که در پی آن معاشرت دلپذیر شبانه روزی زندان خیلی با آنها اُنس گرفته بودم... چند روز بعد روز ملاقات هفتگی هفتگی با زندانیان فرا رسید _ البته من در مدتی که در زندان بود ملاقاتی نداشتم چون ممنوع الملاقات بودم_ شیرینی خریدم و به زندان رفتم و با برادران دیدار کردم و شیرینی را میانشان توزیع کردم.
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب_پیش_نیاز
@t_manzome_f_r
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
دیدار با امام پس از زندان
وقتی از زندان خارج شدم، شنیدم برخی روحانیون جوان که در بازداشتگاههای مختلف زندانی بودند، چند روز پیش از من آزاد شدهاند و ساواک آنها را برای ملاقات با امام خمینی به محل اقامت اجباری ایشان در منطقه قیطریه تهران برده است. ساواک میخواست بدین وسیله مقداری از خشم این روحانیون را کاهش دهد.
شور و شوق دلم را فرا گرفت و گفتم من هم توکل به خدا کنم و به محل اقامت ایشان بروم شاید به من هم اجازه ملاقات بدهند. آدرس را به دست آوردم و به قیطریه رفتم... من به خانهی امام نزدیک شدم. نگهبانان تمام اطراف خانه را گرفته بودند به یکی از آنها گفتم تازه از زندان آمدم و میخواهم مانند سایر زندانیان با آقا ملاقات کنم... آنها با یکدیگر اختلاف نظر پیدا کردند... بالاخره توافق کردند که به من اجازه دهند برای چند دقیقه وارد شوم. در زدم حاج آقا مصطفی در را باز کرد و از دیدن من دچار شگفتی شد. از من پرسید: کی آزاد شدید؟ گفتم دو روز پیش. وارد یکی از اتاقها شدم و آقا را در برابر خودم یافتم. احساساتی که در دلم محبوس مانده بود، غلیان کرد. عواطفم در برابر امام سرریز شد. برای آقا وضع امت و دوستان را در غیاب ایشان بیان کردم و اظهار داشت که موسم رمضان امسال بدون بازده به هدر رفت و لذا باید از هم اکنون برای موسم محرم برنامهریزی کنیم. چند دقیقه بعد از منزل ایشان خارج شدم.
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب_پیش_نیاز
@t_manzome_f_r
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
در آغاز سال ۱۳۴۶ مجددا بازداشت شدم و به زندان افتادم. این سومین زندان من بود. آن سال برای اسلامگرایان ایران یکی از سالهای دردآور بود، چون رژیم در آن سال بر روحانیون خیلی سخت گرفت... در همین سال بود که شکست "ژوئن" و فاجعه جنگ شش روزه رخ داد و دل مومنان را جریحهدار کرد. آنچه در ایران بیشتر دلهای ما را جریحهدار میکرد، دستگاه تبلیغاتی کینهتوز و شماتتگر رژیم بود که مرتبا از آنچه بر سر عموم اعراب... آمده بود ابراز خوشحالی میکرد. نوشتههای "امیرانی" در مجله " خواندنیها" را فراموش نمیکنم. من در بازداشتگاه مقالات این مرد کینه توز را میخواندم. لحن شماتتآمیز و ابراز شادمانی صریح او از شکست فاجعهباری که رخ داده بود، به گونهای بود که دل همهی اسلامخواهان و عموم مردم مسلمان ایران را به درد میآورد.
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب_پیش_نیاز
@t_manzome_f_r
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
یک روز در خیابانی نزدیک دانشگاه تهران پیاده میرفتم که، ناگهان با آقای هاشمی رفسنجانی روبرو شدم. دیدم آقای هاشمی با تعجب و شگفتی به من نگاه میکند به من گفت شما چطور به این شکل در خیابان راه میروید و خود را مخفی نمیکنید؟! گفتم: برای چه مخفی شوم؟ من امام جماعت هستم و منبر میروم. گفت شما تحت پیگرد هستید. گروه ۱۱ نفر لو رفته است. آقای آدری قمی دستگیر شده و ما هم در تهران تحت تعقیب هستیم...
گفتم بسیار خوب حالا ما باید چه کنیم؟
گفت:امروز ما برای مشورت درباره اینکه چه کاری باید بکنیم با برخی اعضای گروه جلسه داریم. محل قرار در خیابان ایران بود که یکی از خیابانهای مرکزی تهران است...
در خیابان ایران به هم رسیدیم چهار نفر بودیم من آقای هاشمی و آقای ابراهیم امینی و آقای قدوسی. چند روز پیش ساواک آقای قدوسی را احضار کرده و درباره مسائل مربوط به گروه ۱۱ نفرهی ما از او بازجویی کرده بود. برای ما مهم بود که بدانیم در بازجویی چه صحبتهایی شده، تا از میزان لو رفتگی گروه در نزد ساواک آگاه شویم. موضوع اصلی جلسه ما همین بود.
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب_پیش_نیاز
@t_manzome_f_r
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
سرگردان مانده بودیم کجا را برای نشستن و مشورت در این امر خطیر انتخاب کنیم. توافق کردیم به مطب دکتر واعظی برویم که پزشکی متدین و اهل نجف آباد (همشهری آقای امینی) بود. مطب او هم نزدیک محل قرار ما بود. گفتیم در اتاق انتظار مینشینیم و درباره موضوع شور و مشورت میکنیم چون نشستن در اتاق انتظاری پزشک، امری عادی است و جلب توجه نمیکند. بدبختانه مطب خالی از مراجعین بود و نمیشد در اتاق انتظار بنشینیم؛ چون وقتی بیماری در مطب نیست، انتظار معنا ندارد بنابراین از مطب بیرون آمدیم. یکی از ما پیشنهاد کرد به خانهی دکتر باهنر که نزدیک خیابان ایران بود پناه ببریم. به آنجا رفتیم و دیدیم همسرش بیرون رفته و او در خانه تنهاست. از او خواهش کردیم که از خانه خارج شود و ما را تنها بگذارد. با کمال میل قبول کرد جای چای را به ما نشان داد و خودش بیرون رفت. آقای قدوسی شروع به صحبت کرد. آنچه را بین او و بازجوی ساواک گذشته بود و سوالهایی را که از او شده بود، برایمان شرح داد. گفت، آنها در خلال بازداشت موقت، لیستی از اسامی گروه ۱۱ نفر را به من نشان دادند. بعد رو به من کرد و گفت اسم شما در اول لیست بود!
خبر ترس آوری بود؛ چون خیلی احتمال داشت که ساواک آقای قدوسی را آزاد کرده باشد تا با تعقیب او، ارتباطش را کشف کند. به هر حال در این جلسه تصمیم گرفته شد که هرکس هر طور بتواند، خود را مخفی کند.
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب_پیش_نیاز
@t_manzome_f_r
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
من در تهران نمیتوانستم مخفی شوم، زیرا پناهگاه مطمئنی نداشتم. مسئله جدی بود، چون همه نامها لو رفته بود. دو تن از اعضای گروه یعنی آقای منتظری و آقای ربانی شیرازی، دستگیر شده بودند البته دستگیری آنها نه بخاطر پیوستگیشان با این گروه بلکه به دلیل مسئلهای دیگر صورت گرفته بود. تصمیم برادران، اختفای اعضای گروه بود. من تصمیم گرفتم به مشهد بروم و آنجا مخفی شوم. هیچ کس را از تصمیمم آگاه نکردم ساکم را بستم در اتوبوس نشسته و راهی مشهد شدم احتمال میدادم که به محض ورود به مشهد ساواک مرا دستگیر کند زیرا من به دلیل ماجرای کتابی که از آن یاد کردم هم تحت تعقیب بودم به همین جهت کمی مانده به مشهد جلوی جاده فرعی منتهی به اخلمد پیاده شدم ... برای رسیدن به این روستا تقریباً دو فرسخ راه را از میان درههای کوهستان که خالی از رهگذران بود، پیاده پیمودم تاریکی زودتر از وقت معمول در این درهها و مناطق گودتر سایهگستر شد. اکنون که این لحظهها را به یاد میآورم، خدا را شکر میکنم که به من در آن هنگام چنان جرئتی بخشید؛ چون در آن راه روستایی، همه چیز خوفانگیز بود.
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب_پیش_نیاز
@t_manzome_f_r
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
من در اوقات تابستان به این روستا میرفتم و برخی از اهالی آن را میشناختم ... خواستم در روستا با کسی ملاقات نکنم به دکان شخصی رفتم که او را نمیشناختم از او سراغ اتاقی برای اجاره گرفتم به من خوش آمد گفت مرا به همراه خود به خانهاش برد. یک یا دو شب در خانه او ماندم ولی تصمیم گرفتم روستا را ترک کنم؛ زیرا فرد غریب در روستا فوراً شناخته میشود به ویژه که روستا از مسافران تابستانی هم خالی بود. بنابراین روستا را به مقصد مشهد ترک کردم. در مشهد یک شب را در منزل پدرم و یک شب را در منزل پدر همسرم گذراندم چون خانه مستقلی نداشتم رفت و آمدهای من هنگام سحر یا پاسی از شب بود سه ماه را بر این منوال گذراندم. برادرم سیدمحمد نیز که جزو گروه ۱۱ نفر بود در منزل پدرم مخفی شد... از حالت مخفی ماندن در مشهد خسته شدم تصمیم گرفتم از این وضع خارج شوم به تهران آمدم وسعت شهر تهران و شلوغی جمعیت و عدم معروفیت من در آنجا، این اجازه را میداد که در این شهر به شکل عادی اقامت کنم لذا با آقای هاشمی خانهای اجاره کردیم و تا آخر آن سال در آنجا ماندم.
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب_پیش_نیاز
@t_manzome_f_r
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
سال ۱۳۴۶ فرارسید. با خود گفتم تعقیب اکنون از شدت افتاده، پس به مشهد بروم، ولی در اماکن عمومی ظاهر نشوم. به مشهد بازگشتم. اما کسی مانند من نمیتواند در حاشیه بماند و به آنچه در جامعه میگذرد، بیاعتنا باشد. نزد آقایان میلانی و قمی میرفتم، راجع به انحرافات موجود در جامعه با آنها صحبت میکردم؛ از موضع تقبیح و تخطئه میپرسیدم که سکوت علما چه دلیلی دارد؟ و در جهت موضع گیری قاطعانه در برابر رژیم فاسد، آنها را ترغیب میکردم. ظاهراً این سخنان من، موبهمو به ساواک منتقل شده بود، این را پس از بازداشت فهمیدم.
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب_پیش_نیاز
@t_manzome_f_r
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری