غروب آن‌روز به منزل یکی از مؤمنین برای افطار دعوت شده بودم. بعد از افطار، به اتاق خود در مسجد بازگشتم تا برای سخنرانی آن شب آماده شوم. دیدم کسی مرا از پشت در صدا میزند. در را باز کردم؛ جوانی شیک و خوش لباس را دیدم به من سلام کرد و گفت: ...رئیس پلیس شما را خواسته...[گفتم] من معنای این احضار را میدانم. این کار به مصلحت شما نیست. من دعوت شدم که امشب منبر بروم. اگر مردم بدانند که من بازداشت هستم به ویژه با توجه به آنچه امروز در مسجد واقع شد عاقبت بدی برای شما خواهد داشت... از مسجد خارج شدم، دیدم پلیس و ارتش آن را در محاصره گرفته‌اند؛ دانستم که رژیم در اتخاذ یک موضع بازدارنده، جدی است. ناگزیر همراه با آن جوان به نزد رئيس پلیس رفتم. مردی تنومند بود با درجه‌ی سرهنگی... @t_manzome_f_r مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری