🔰 پارادایم غرب مدرن ✍️دکتر منوچهر صانعی 🔸معمولاً تفکرات فلسفی یک چهارچوب‌های فکری را به وجود می‌آورند که به عنوان یک پارادایم مطرح می‌شود و متناسب با ظرفیتی که این چهارچوب‌ها برای جواب‌گویی به سؤالات انسان‌ها دارند، شرایط فکری و فرهنگی و اجتماعی مردم را برنامه‌ریزی می‌کنند. شاید مناسب‌ترین نمونه، نمونه‌ی فلسفه‌ی ارسطو باشد که با توجه به ساختاری که قرون وسطی پیدا کرد، موجب عبور جوامع از فلسفه‌ی افلاطونی شد و بعد کم‌کم همه‌گیر شد. 🔹به دلیل تحولاتی که در عصر جدید یعنی از قرن هفدهم به بعد پیش آمد، این جریان، جای خود را به جریان دیگری داد که اسمش را گذاشته‌اند «مدرنیته». کم‌کم آن فضای ارسطویی به تدریج به نفع فضای مدرنیته عقب‌نشینی کرد. خود غربی‌ها برای آن تحولات، چند عامل ذکر می‌کنند: 1️⃣ آشنایی غربی‌ها با مشرق زمین، به خصوص آشنایی با فرهنگ اسلامی بوده است. همین نوشته‌هایی که در قرون وسطی از امثال ابن‌سینا به زبان لاتین ترجمه شد و این‌ها در مدارسشان تدریس می‌شد. این‌ها از منابعی که از فرهنگ اسلامی گرفتند، خیلی خوب استفاده کردند و می‌گویند که یکی از منابع مدرنیته، فرهنگ اسلامی است. 2️⃣کشف قاره‌ی آمریکاست. خود قاره‌ی آمریکا و ثروت این قاره، معادن طلا و هوای چهارفصلش در مقایسه‌ی با اروپا، زمین‌های حاصل‌خیز و آن نیروی مهاجر پر انرژی و مواردی از این قبیل، و همچنین امکاناتی که در اختیار مغرب زمین و فرهنگ غربی گذاشت، از هر جهت یکی از محرکات و انگیزه‌ها و جان‌مایه‌های مدرنیته است. 3️⃣چرخش فلسفی، کلیسا و روش عملکرد آن است. ⚜️ @Taammolat74