کاش می شد که دمی را من و جانانه بهم
بنشینیم و بریزیم دو پیمانه بهم
ای خوش آن دم که به یکجای دو دلباخته ای
راز دل فاش بگوییم صمیمانه بهم
قدرت عشق بنازم که به یک تیر نگاه
جان شیرین بفروشند دو بیگانه بهم
آتشی در دلم افروخت که تا روز ابد
من و دل زار بگرییم غریبانه بهم
#شبتون_سرشار_از_آرامش