مردی سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگش گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت؛ از مرد پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ مرد گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ مرد گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد. گدا یک کیسه ای در دست مرد دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ مرد گفت: نان و غذا. گدا گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟ مرد گفت: نان‌ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه می‌کنم. گدا گفت : اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل... کانال را به دوستان معرفی کنید: http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆