↵ یکم طولانیہ؛ اما بخونین جالبہ🌱📖 تو یونانِ باستان، سَقَراط بخاطر دِرایَتِ فراوونِش مورد ستایش بود. یہ روز کسی کہ از آشناهاش بود، اومد پیشِش و گفت: سقراط میدونی درباره‌ یکی از شاگِردات چی شنیدم؟! سقراط گفت: یہ لحظہ صبر کن ! قبـل از اینکہ بہ من چیزی بگی، میخوام یہ آزمونِ کوچک هست، پاسخ بدی. سقراط گفت: کاملا مطمئنی کہ آن‌ چہ میخوای بہ من بگی حقیقت داره ؟ مرد گفت: نہ؛ فقط در موردش شنیدم. حالا سؤالِ دوم: آن چه رو کہ در موردِ شاگردم میخوای بگی خبرِ خوبیہ؟ مرد گفت: نہ. بعد پـرسیـد: آنچہ رو کہ میخـوای در مورد شاگردم بگی، برام سودمنده؟ مرد پاسخ داد: نہ. و سقراط نتیجـہ‌گیـری کـرد: کہ اگـر میخوای بہ من چیزی رو بگی کہ نـہ حقیقـت داره و نہ خوبـہ و نـہ حتی سودمنـده؛ پس چرا اصلا اون رو بـہ من میگی🙃؟! ˼📗📍⸀