به دوشم میکشم اندوه صدها سالِ یک زن را
تو حق داری اگر دیگر نمیفهمی غم من را
پذیرفتم شکستم را، شبیه آن هماوردی
که اجرا میکند با ناامیدی آخرین فن را
چگونه دست برمیداری از من، شاه مغرورم؟
چگونه بیمحافظ میگذاری خاک میهن را؟
تو آن کوهی که میگفتند بر قلبش نفوذی نیست
و من آن کاشفی که کشف کردم راه معدن را
و من آن کاشفی که خواستم تنها کَست باشم
که تقسیمش نکردم روزهای با تو بودن را
اگر راهی شوم، دیگر ندارم راه برگشتن
چگونه روح رفته باز هم صاحب شود تن را؟
به دریاها نده این بار رودت را! چه خواهد شد؟
کمی خودخواهتر باش و تصاحب کن خودت من را
#رویا_باقری
@takbitnab
🌹🌹🌹