قسمت آخر داستان قرآنی اصحاب کهف 🌴 من به شهر رفتم و با وضع عجیبی روبرو شدم پولهای من در نظر مردم ناشناس بود مرا به یافتن گنج متهم ساختند و به دربار شاه بردند و رفته رفته من این مطالب را درک کردم و معلوم شد که ما به اراده خداوند چند صد سال در این کهف خوابیده ایم . 🌴 اکنون هم شاه و هم درباریان و جمعی از اهالی شهر بیرون غار اجازه ورود می خواهند تا نزد شما آیند . 🌴 رفقا باورشان نیامد و گمان کردند که رفیقشان آنها را گرفتار ساخته است .گفتند بیائید به درکاه خداوند دعا کنیم ما را به صورت اول برگرداند . در آن حال دست به دعا برداشتند و از حضرت احدیت درخواست کردند که ما را از این ابتلا نجات بده و به صورت اول برگردان . 🌴 درخواست آنان در پیشگاه خداوند پذیرفته شد و دیگر باره خداوند خواب را بر آنان مسلط ساخت . شاه و مردم مدتی انتظار کشیدند و چون از بازگشت جوان خبری نشد،وارد کهف شدند ولی بنا به اراده الهی ، اصحاب کهف از نظر آنان مستور بودند . 🌴 به اشاره شاه در آن مکان مسجدی ساختند و جایگاهی برای عبادت پروردگار بنیان نهادند و این حادثه آیتی بود از حیات خداوند که برای توجه مردم به قدرت پروردگار ارائه شد . پایان داستان اصحاب کهف . کلیپی در این مورد قبلا گذاشته بودیم تو کانال توصیه میکنم در مطلب بعد ببینید اثار این غار رو که بازدید کنندگان زیادی هم داره 🍃 🌸🍃 @takhooda