#داستانهای_قرآنی
#قسمت_2_ذوالقرنین
☘🌺☘🌺☘🌺
✨ذو القرنین سفر سوم خود را با تمام امکاناتی که خداوند باو عنایت فرموده بود ، همراه با سپاهیانش ، بسوی شمال آغاز کرد .✨
✨یکی از اقوامیکه ذوالقرنین با آنها ملاقات کرد ، گروهی بودند که وضع مادی آنها خوب بود ولی از نظر فکر عقب مانده و حتی از فهم و درک سخن ناتوان بودند و این پادشاه نیک سرشت به تحقیق در وضع زندگی و مشکلات و دردهای آنها پرداخت ، تا کمی از رنج آنها را بکاهد و زندگی را برای آنها آسان تر سازد .✨
✨آنقوم که رفتار محبت آمیز او را دیدند ، با او انس گرفتند و به هر ترتیبی بود ، با زبان یا اشاره به او گفتند :✨
✨ای پادشاه مهربان ، در آن سوی کوههائی که ما زندگی می کنیم ، قومی وحشی و جنایتکار بنام یاءجوج و ماءجوج وجود دارند که همواره در این منطقه فساد برپا می کنند . گاه و بیگاه از شکافی که بین این کوهها است بما حمله می کنند و زندگانی ما را به تباهی می کشانند .✨
✨آیا ممکن است با این امکانات عظیمی که در اختیار داری ، بین ما و آنها سدی ایجاد کنی و و ما را از حملات گاه و بیگاه آنها نجات دهی و ما هزینه احداث سد را به تو خواهیم پرداخت .✨
✨ذو القرنین با آغوش باز ، درخواست آنانرا پذیرفت و هزینه سد را نیز خود به عهده گرفت و گفت :✨
✨اعتبار و اقتداری که خدا به من عطا فرموده ، بهتر و بالاتر از پولی است که شما می خواهید بپردازید . شما با نیروی انسانی مرا یاری کنید تا با کمک یکدیگر ، این سد عظیم را احداث کنیم .✨
#ادامه_داستان_در_قسمت_بعد ...
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
#داستانهای_قرآنی
قسمت_آخر
#ذوالقرنین
💥🍃💥🍃💥🍃
💥🍃ذوالقرنین با آغوش باز ، درخواست آنانرا پذیرفت و هزینه سد را نیز خود به عهده گرفت و گفت :
💥🍃اعتبار و اقتداری که خدا به من عطا فرموده ، بهتر و بالاتر از پولی است که شما می خواهید بپردازید . شما با نیروی انسانی مرا یاری کنید تا با کمک یکدیگر ، این سد عظیم را احداث کنیم .
💥🍃آنگاه دستور داد : قطعات آهن فراهم کنید . همه به تلاش افتادند . از هر گوشه و کنار قطعه های بزرگ و کوچک آهن را به محل آوردند . طبق راهنمایی ذوالقرنین ، آهنها را در دره میان دو کوه روی هم چیدند و سپس دستور داد آتش تهیه کنید . مقادیر زیادی هیزم و دیگر مواد سوختنی که در اختیار داشتند زیر و رو و اطراف آهنها چیدند و آنها را شعله ور ساختند .💥🍃
💥🍃آتش عظیمی برافروخته شد و مدتها بآن ادامه دادند . حرارت ، آهنها را نرم و به یکدیگر متصل ساخت . سپس ذوالقرنین از مردم خواست مقداری مس بیاورند . بزودی مقدار زیادی مس آماده شد . مسها را بالای آهنها گذاشت و با حرارت زیاد آنها را ذوب کرد ، بطوریکه پوششی از مس ، آن سد آهنین را در بر گرفت
💥🍃 تا از نفوذ آب و هوا و زنگ زدگی و فرسودگی آهنها جلوگیری شود و بدین ترتیب سدی پولادین و غیر قابل نفوذ ، با ارتفاعی در حد ارتفاع کوههای دو طرف ساخته شد که یاءجوج و ماءجوج نه قدرت سوراخ کردن آن را داشتند و نه توان عبور از روی آنرا و در نتیجه ، آنقوم محروم و درمانده از خطر حمله اشرار مصونیت یافتند .💥🍃
💥𑨱روزی که سد بپایان رسید ، مردم شادیها کردند و جشنها برپا نمودند و از ذوالقرنین که چنین شاهکار بزرگ و حیرت آوری را بوجود آورده بود ، ستایش و تجلیل فراوان کردند
💥🍃از زندگانی ذوالقرنین ، لشکرکشیهایش ، سفرهای شرق و غربش ، سد ساختنش ، تاریخ تولد و وفاتش ، مرکز حکومت و فرمانروایش و بسیاری از خصوصیات حیاتش ، چیزی جز آنچه در بالا خواندید ، در قرآن کریم نیامده است . زیرا قرآن تاریخ نیست و از تاریخ گذشتگان آن مقدار که در راه هدایت انسانها سودمند است نقل می کند💥
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
#داستانهای_قرآنی
🌹قسمت اول
داستان قرآنی اصحاب سبت
✨🌴 و اسئلهم عن القریه التی کانت حاضره البحراد یعدون فی السبت اذتاتیهم حیتا نهم یوم ستبهم شرعا . . .
( سوره اعراف : 164 )
✨🌴 موسی بن عمران به بنی اسرائیل تعلیم فرموده بود که درایام هفته یک روز را به عبادت خدا اختصاص دهند و کارهای دنیائی و خرید و فروش راتعطیل کنند .
✨🌴 روزی که برای این کار تعیین شد ، روز جمعه بود ولی بنی اسرائیل خواستند که روز عبادت آنها روز شنبه باشد و به همین جهت روز شنبه روز عبادت بنی اسرائیل و روز تعطیل آنها شد .
✨🌴 روزهای شنبه ، موسی بن عمران ، در مجمع بنی اسرائیل حاضر می شد و آنها را موعظه می کرد و پند می داد .
✨🌴 سالها به این ترتیب گذشت و بنی اسرائیل روز شنبه را محترم می شمردند . و آن را مخصوص عبادت خداوند می دانستند و در آن روز کسی دست به کاری از کارهای دنیا نمی زد و فقط به عبادت و ذکر و تسبیح و تقدیس پروردگار می گذشت .
✨🌴 موسی از دنیا رفت و تغییراتی در زندگی بنی اسرائیل بوجود آمد و تحولاتی ایجاد شد ، اما این روش ( احترام از روز شنبه ) در میان بنی اسرائیل همچنان ادامه داشت .
✨🌴 دوران پیامبری داود فرا رسید و در آن زمان جمعی از بنی اسرائیل که در قریه ( ایله ) در کنار دریا سکونت داشتند احترام روز شنبه را از بین بردند و بر خلاف فرمان موسی در آن روز دست به صید ماهی زدند و آن داستان از این قرار بود :
✨🌴 روزهای شنبه که صید ماهی بر آنها حرام بود ، کنار دریا ماهی بسیار دیده می شد و در روزهای دیگر ماهی ها به قعر دریا می رفتند و به ساحل نزدیک نمی شدند .
✨🌴 دنیا پرستان بنی اسرائیل ، دور هم نشستند و با یکدیگر گفتند : باید فکری کرد و از این رنچ و زحمت خلاص شد . روز شنبه کنار دریا ماهی فراوان و صید آسان است و روزهای دیگر ماهی ها در دل دریا می روند و ما با زحمت بی حساب و رنج طاقت فرسا موفق به صید آنها نمی شویم .
✨🌴 در همان مجلس تصمیم گرفتند نقشه ای بکار برند و از ماهی ها استفاده کنند و آن نقشه این بود که نهرها و جدولهائی از دریا منشعب کنند و ماهی ها رادر آن محبوس کنند و در روز یکشنبه اقدام به صید آنها نمایند .
✨🌴 همین کار را کردند و نهرهائی را از دریا جدا نمودند ، روزهای شنبه ماهیها آزادانه در آن نهرها می آمدند ولی هنگام شب که ماهیها می خواستند به دریا بر گردند جلو نهرها را می بستند و آنها را در نهرها زندانی می کردند و روز بعد همه آنها را صید می نمودند .
#ادامه دارد...
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
#داستانهای_قرآنی
🌹قسمت آخر
داستان قرآنی اصحاب سبت
🌻🌸🌻🌸🌻🌸
🌻 خردمندان و متدینین قوم ، آنها را نصیحت کردند و از مخالفت امر خداوند بیم دادند؛ ولی نتیجه نداد و در دل آن گروه دنیا پرست تاءثیری نکرد . مدتها به این ترتیب گذشت و متدینین از پند و نصیحت گنه کاران خود داری نمی کردند . ولی چون نصایح آنان بی اثر پود ، جمعی از آنها دست از موعظه کردن کشیدند و سکوت کردند و حتی به نصیحت کنندگان می گفتند : چرا اینقدر به خودتان زحمت می دهید و چرا موعظه می کنید کسانی را که خدا وند هلاکشان خواهد کرد را عذاب دردناکی گرفتارشان خواهد فرمود .
🌻نصیحت کنندگان می گفتند مااین قوم را پند می دهیم تا در پیشگاه خداوند معذور باشیم .
🌻باری سخن خردمندان اثری نکرد و آن گروه بکار خود ادامه دادند و به صید ماهی مشغول بودند و از این عمل اظهار خوشحال می کردند و آن را موفقیتی برای خود می شمردند .
🌻چون به این منوال روزگاری گذشت و سخن حق در آن مردم گنه کار سودی ننمود ، خداوند متعال آن جمعیت سرکش را به صورت حیواناتی مسخ کرد و پس از سه شبانه روز عذابی فرستاد و آنان را هلاک کرد . و تنها کسانی که نهی از منکر می کردند از عذاب خدا مصون ماندند .
دوره كامل قصه هاي قرآن نوشته محمد صحفي
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی
#قسمت_اول
نهادن موسى در ميان صندوق و افكندن آن به دريا
مادر موسى طبق الهام الهى، تصميم گرفت، كودكش را به دريا بيفكند، به طور محرمانه به سراغ يك نجار مصرى كه از فرعونيان بود آمد و از او درخواست يك صندوقچه كرد.
نجار گفت: صندوقچه را براى چه مى خواهى؟
يوكابد كه زبانش به دروغ عادت نكرده بود گفت: من از بنى اسرائيلم، نوزاد پسرى دارم، مى خواهم نوزادم را در آن مخفى نمايم.
نجار مصرى تا اين سخن را شنيد، تصميم گرفت اين خبر را به جلادان برساند، به سراغ آنها رفت، ولى آن چنان وحشتى عظيم بر قلبش مسلط شد كه زبانش از سخن گفتن باز ايستاد، مى خواست با اشاره دست، مطلب را بازگو كند، مأمورين از حركات او چنين برداشت كردند كه يك آدم مسخره كننده است، او را زدند و از آن جا بيرون نمودند.
او وقتى كه حالت عادى خود را بازيافت، بار ديگر براى گزارش نزد جلادان رفت، باز مانند اول زبانش گرفت، و اين موضوع سه بار تكرار شد، او وقتى كه به حال عادى بازگشت، فهميد كه در اين موضوع، يك راز الهى نهفته است، صندوق را ساخت و به مادر موسى تحويل داد.
مادر موسى نوزاد خود را در ميان آن صندوق نهاد، صبحگاهان هنگامى كه خلوت بود، كنار رود نيل آمد و آن صندوق را به رود نيل انداخت، امواج نيل آن صندوق را با خود برد، اين لحظه براى مادر موسى، لحظه اى بسيار حساس و پرهيجان بود، اگر لطف الهى نبود، مادر فرياد مى كشيد و از فراق نور ديده اش، جيغ مى زد و در نتيجه جاسوسان متوجه مى شدند، ولى خطاب وَ لا تَخافى وَ لا تَحزَنِى (نترس و محزون نباش، ما موسی را به تو بازميگردانيم) قلب مادر را آرام كرد.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_دوم
موسى در خانه فرعون
فرعون در كاخ خود بود، و همسرى به نام آسيه داشت آنها فرزندى جز يك دختر به نام (انيسا) نداشتند، و او نيز به يك بيمارى شديد و بى درمان برص مبتلا بود، و همه طبيبهاى آن عصر از درمان او درمانده شده بودند، فرعون در مورد شفاى او به كاهنان متوسل شده بود، كاهنان گفته بودند: اى فرعون! ما پيش بينى مى كنيم كه از درون اين دريا انسانى به اين كاخ گام مى نهد كه اگر از آب دهانش را به بدن اين دختر بيمار بمالند، شفا مى يابد.
فرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرايى بودند كه ناگهان روزى در كنار رود نيل صندوقچه اى را ديدند كه امواج دريا آن را حركت مى داد، به دستور فرعون بى درنگ آن صندوقچه را گرفتند و نزد فرعون آوردند، آسيه درِ صندوق را گشود، ناگاه چشمش به نوزادى نورانى افتاد، همان لحظه محبت موسى در قلب آسيه جاى گرفت.
وقتى كه فرعون نوزاد را ديد، خشمگين شد و گفت: چرا اين پسر كشته نشده است؟!
آسيه گفت: اين پسر بچه هاى اين سال نيست، و تو فرمان داده اى كه پسرهاى نوزاد اين سال را بكشند، بگذار اين كودك بماند. در آيه 9 سوره قصص، اين مطلب چنين آمده:
همسر فرعون (آسيه) گفت: او را نكشيد شايد نور چشم من و شما شود، و براى ما مفيد باشد بتوانيم او را به عنوان پسر خود برگزينيم.
انيسا دختر فرعون از آب دهان آن كودك به بدنش ماليد و شفا يافت، آن كودك را به بغل گرفت و بوسيد، اطرافيان فرعون به فرعون گفتند: به گمان ما اين كودك، همان است كه موجب واژگونى تخت و تاج تو خواهد شد، فرمان بده او را به دريا بيفكنند، فرعون چنين تصميم گرفت، ولى آسيه نگذاشت و با به كار بردن انواع شيوه ها كه شايد يكى از آنها شفاى دخترش بود، از كشتن موسى جلوگيرى نمود.
به هر حال مشيت نافذ پروردگار موجب شد كه اين نوزاد در درون كاخ فرعون، مهمترين كانون خطر، پرورش يافت.
مادر موسى به خواهر موسى گفت: به دنبال صندوقچه برو و ماجرا را پى گيرى كن.
خواهر موسى دستور مادر را انجام داد و از فاصله دور به جستجو پرداخت، و از دور ديد كه فرعونيان آن صندوقچه را از آب گرفتند، بسيار شاد شد كه برادر كوچكش از خطر آب نجات يافت.
#ادامه دارد....
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی #قسمت_اول نهادن موسى در ميان صندوق و افكندن آن به دريا ما
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_سوم
طولى نكشيد كه احساس كردند نوزاد گرسنه است و نياز به شير دارد، به دستور آسيه و فرعون، مأمورين به دنبال يافتن دايه حركت كردند، اما عجيب اين كه چندين دايه آوردند، ولى نوزاد پستان هيچيك از آنها را نگرفت، مأمورين همچنان در جستجوى دايه بودند كه ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى برخورد كردند كه گفت: من خانواده اى را مى شناسم كه مى توانند اين كودك را شير دهند و سرپرستى كنند.
آن دختر، خواهر موسى بود، مأمورين كه او را نمى شناختند با راهنمايى او نزد مادر موسى رفتند و او را به كاخ فرعون آوردند تا به نوزاد شير دهد، نوزاد را به او دادند، نوزاد با اشتياق تمام، پستان او را گرفت و شير خورد، همه حاضران خوشحال شدند، و به مادر موسى آفرين گفتند. از آن پس مادر موسى، موسى را به خانه اش برد و به او شير داد. (يا به كاخ فرعون رفت و آمد مى كرد و به موسى شير مى داد.)
به اين ترتيب خداوند به وعده اش وفا كرد كه به مادر موسى فرموده بود: او را به دريا بيفكن، ما او را به تو بر مى گردانيم. به گفته بعضى غيبت موسى از مادرش بيش از سه روز طول نكشيد.
جالب اين كه روزى در دوران شيرخوارگى در آغوش فرعون بود، با دست خويش ريش فرعون را گرفت و كشيد مقدارى از موى ريش او كنده شد، و سيلى محكمى به صورت فرعون زد، و به گفته بعضى با چوب كوچكى بازى مى كرد با همان چوب بر سر فرعون كوبيد.
فرعون خشمگين شد و گفت: اين كودك، دشمن من است، همان دم به دنبال جلادان فرستاد تا بيايند و او را بكشند.
آسيه به فرعون گفت: دست بردار، اين نوزاد است و خوب و بد را نمى فهمد، براى اين كه حرف مرا تصديق كنى، يك قطعه ياقوت و يك قطعه ذغال آتشين نزدش مى گذارى، اگر ياقوت را برداشت معلوم مى شود كه مى فهمد و اگر آتش را برداشت، معلوم مى شود نمى فهمد، آن گاه آسيه همين كار را كرد، موسى دست به طرف ياقوت دراز كرد، ولى جبرئيل دست او را به طرف آتش برد، موسى ذغال آتشين را برداشت و به دهان گذاشت، زبانش سوخت، آن گاه خشم فرعون فرونشست و از كشتن او منصرف شد.
#ادامه دارد....
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_سوم طولى نكشيد كه احساس كردند نوزاد گرسنه است و نياز به ش
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_چهارم
دادرسى موسى از يك مظلوم، و كشته شدن ستمگرى به دست او
هنگامى كه موسى به حد رشد و بلوغ رسيد، روزى وارد شهر (مصر) شد و در بين مردم عبور مى كرد، ديد دو نفر گلاويز شده اند و همديگر را مى زنند، يكى از آنها از بنى اسرائيل، و ديگرى قبطى يعنى از فرعونيان بود، در همين هنگام، بنى اسرائيل از موسى کمک خواست.
به گفته بعضى، موسى ديد يكى از آشپزهاى فرعون مى خواهد يك نفر بنى اسرائيل را براى حمل هيزم، به بيگارى كشد، و بر سر همين موضوع با هم گلاويز شده اند.
موسى به يارى مظلوم شتافت و مشتى محكم بر سينه مرد فرعونى زد، اما همين يك مشت كار او را ساخت، او بر زمين افتاد و مُرد.
موسى قصد كشتن او را نداشت، نه از اين جهت كه آن مرد مقتول، سزاوار كشته شدن نبود، بلكه به خاطر پيامدهاى دشوارى كه براى موسى و بنى اسرائيل داشت، از اين رو موسى به خاطر اين ترك اولى، از درگاه خدا تقاضاى عفو كرد، و از كار خود اظهار پشيمانى نمود.
اين قتل يك قتل ساده نبود، بلكه جرقّه اى براى يك انقلاب، و مقدمه آن به حساب مى آمد، لذا موسى نگران بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى به سر مى برد، در اين گير و دار در روز بعد، باز موسى مردى ديگر از فرعونيان را ديد كه با همان مظلوم، گلاويز شده است، و آن مظلوم از موسى استمداد نمود، موسى به طرف او رفت تا از او دفاع نموده و از ظلم ظالم جلوگيرى كند، ظالم به موسى گفت: آيا مى خواهى مرا بكشى همانگونه كه ديروز شخصى را كشتى؟
موسى دريافت كه حادثه قتل، شايع شده، از اين رو براى اين كه مشكلات ديگرى پيش نيايد كوتاه آمد.
#ادامه دارد....
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_پنجم
حکم اعدام موسى و فرار او به سوى مَدين
فرعون و اطرافيانش از ماجرا با خبر شدند، و در جلسه مشورت خود، حكم اعدام موسى را صادر كردند.
يكى از خويشان فرعون به نام حزقيل (كه بعدها به عنوان مؤمن آل فرعون معروف گرديد) از اخبار جلسه مشورت فرعونيان، اطلاع يافت، از آن جا كه او در نهان به موسى ايمان داشت، خود را محرمانه به موسى رسانيد و گفت: اى موسى! اين جمعيت (فرعون و فرعونيان) براى اعدام تو به مشورت پرداخته اند، بى درنگ از شهر خارج شو كه من از خيرخواهان تو هستم.
موسى تصميم گرفت به سوى سرزمين مدين كه شهرى در جنوب شام و شمال حجاز قرار داشت، و از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان جدا بود، برود و از چنگال ستمگران بى رحم نجات يابد، گرچه سفرى طولانى بود و توشه راه سفر را به همراه نداشت، ولى چاره اى جز اين نداشت، با توكل به خدا و اميد به امدادهاى الهى حركت كرد، در حالى كه مى گفت:
رَبِّ نَجِّنى مِنَ القَومِ الظّالِمينَ؛
خدايا مرا از گزند ستمگران نجات بده.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_ششم
موسى در صحراى مديَن💟
موسى بدون توشه راه و سفر، با پاى پياده به سوى مدين روانه شد و فاصله بين مصر و مدين را در هشت شبانه روز پيمود، در اين مدت غذاى او سبزى هاى بيابان بود و بر اثر پياده روى پايش آبله كرد. وقتی كه به نزديك مدين رسيد، گروهى از مردم را در كنار چاهى ديد كه از آن چاه با دلو، آب مى كشيدند و چهارپايان خود را سيراب مى كردند، در كنار آنها دو دختر را ديد كه مراقب گوسفندهاى خود هستند و به چاه نزديك نمى شوند، نزد آنها رفت و گفت: چرا كنار ايستاده ايد؟ چرا گوسفندهاى خود را آب نمى دهيد؟
دختران گفتند: پدر ما پيرمرد سالخورده و شكسته اى است، و به جاى او ما گوسفندان را مى چرانيم، اكنون بر سر اين چاه مردها هستند، در انتظار رفتن آنها هستيم تا بعد از آنها از چاه آب بكشيم.
در كنار آن چاه، چاه ديگرى بود كه سنگ بزرگى بر سر نهاده بودند كه سى يا چهل نفر لازم بود تا با هم آن سنگ را بردارند، موسى به تنهايى كنار آن چاه آمد، آن سنگ را تنها از سر چاه برداشت و با دلو سنگينى كه چند نفر آن را مى كشيدند، به تنهايى از آن چاه آب كشيد و گوسفندهاى آن دختران را آب داد، آن گاه موسى، از آن جا فاصله گرفت و به زير سايه اى رفت و به خدا متوجه شد و گفت:
✨ربِّ اءِنَّى اَنزَلتَ اِلىَّ مِن خَيرٍ فَقيرٍ✨
پروردگارا! هر خير و نيكى به من برسانى، به آن نيازمندم.
#ادامه دارد....
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_ششم موسى در صحراى مديَن💟 موسى بدون توشه راه و سفر، با
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_هفتم
امانتدارى و پاكدامنى موسى
دختران به طور سريع نزد پدر پير خود كه حضرت شعيب پيامبر بود، بازگشتند و ماجرا را تعريف كردند، شعيب يكى از دخترانش (به نام صفورا) را نزد موسى فرستاد و گفت: برو او را به خانه ما دعوت كن، تا مزد كارش را بدهم.
صفورا در حالى كه با نهايت حيا گام بر ميداشت نزد موسى آمد و دعوت پدر را به او ابلاغ نمود، موسى به سوى خانه شعيب حركت كرد، در مسير راه، دختر كه براى راهنمايى، جلوتر حركت مى كرد، در برابر باد قرار گرفت، باد لباسش را به بالا و پايين حركت مى داد، موسى به او گفت: تو پشت سر من بيا، هرگاه از مسير راه منحرف شدم، با انداختن سنگ، راه را به من نشان بده. زيرا ما پسران يعقوب به پشت سر زنان نگاه نمى كنيم.
صفورا پشت سر موسى آمد و به راه خود ادامه دادند تا نزد شعيب رسيدند.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_هشتم
ملاقات موسى با شعیب
موسى ماجراى خود را براى شعيب تعريف كرد، شعيب او را دلدارى داد و به او گفت: از غربت و تنهايى رنج نبر، همه چيز به لطف خدا حل مى شود. هيچگونه نگران نباش از گزند ستمگران رهايى يافته اى، اينجا شهرى است كه از قلمرو حكومت ستمگران فرعونى، خارج است.
موسى دريافت كه در كنار استاد بزرگى قرار گرفته كه چشمه هاى علم و معرفت از وجودش مى جوشد، شعيب نيز احساس كرد كه با شاگرد لايق و پاكى روبرو گشته است.
جالب اين كه: نقل شده هنگامى كه موسى بر شعيب وارد شد، شعيب در كنار سفره غذا نشسته بود و غذايى مى خورد، وقتى كه نگاهش به موسى (آن جوان غريب و ناشناس) افتاد، گفت: بنشين از اين غذا بخور.
موسى گفت: اعُوذُ بِاللهِ؛ پناه مى برم به خدا.
شعيب: چرا اين جمله را گفتى، مگر گرسنه نيستى؟
موسى: چرا گرسنه هستم، ولى از آن نگرانم كه اين غذا را مزد من در برابر كمكى كه به دخترانت در آب كشى از چاه كردم قرار دهى، ولى ما از خاندانى هستيم كه عمل آخرت را با هيچ چيزى از دنيا، گرچه پر از طلا باشد، عوض نمى كنيم.
شعيب گفت: نه، ما نيز چنين كارى نكرديم، بلكه عادت ما، احترام به مهمان است. آنگاه موسى كنار سفره نشست، و غذا خورد. در اين ميان يكى از دختران شعيب گفت:
✨يا اَبَتِ استَأجِرهُ اءنّ خَيرَ مَن استأجَرتَ القَوِىُّ الأَمينُ؛✨
اى پدر! او (موسى) را استخدام كن، چرا كه بهترين كسى را كه مى توانى استخدام كنى همان كسى است كه نيرومند و امين باشد.
شعيب گفت: نيرومندى او از اين جهت است كه او به تنهايى سنگ بزرگ را از سر چاه برداشت و يا دلو بزرگ آب را كشيد، ولى امين بودن او را از كجا فهميدى؟
دختر جواب داد: در مسير راه به من گفت: پشت سر من بيا تا باد لباس تو را بالا نزند، و اين دليل عفت و پاكى و امين بودن او است.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_نهم
ازدواج موسى با دختر شعيب
شعيب به موسى گفت: من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آوردم به اين شرط كه هشت سال براى من كار (چوپانى) كنى، و اگر تا ده سال كار خود را افزايش دهى محبتى از طرف تو است، من نمى خواهم كار سنگينى بر دوش تو نهم، اءن شاء الله مرا از شايستگان خواهى يافت.
موسى با پيشنهاد شعيب موافقت كرد.
به اين ترتيب موسى با كمال آسايش در مَديَن ماند و با صفورا ازدواج كرد و به چوپانى و دامدارى پرداخت و به بندگى خود ادامه داد تا روزى فرا رسد كه به مصر باز گردد و در فرصت مناسبى، بنى اسرائيل را از يوغ طاغوتيان فرعونى رهايى بخشد.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_نهم ازدواج موسى با دختر شعيب شعيب به موسى گفت: من مى
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_دهم
موسی در خانه شعیب و بعد از ازدواج با صفورا دختر شعیب
موسی(علیهالسلام) پس از ده سال سکونت در مدین، در آخرین سال سکونتش روزی به شعیب(علیهالسلام) گفت: من میخواهم به مصر برگردم و از مادر و خویشانم دیدار کنم در این مدت که در خدمت تو بودم در نزد تو، چه دارم؟
شعیب(علیهالسلام) طبق آن قرار قبلی، آنچه از گوسفندان با آن مشخصات متولد شده بودند، با کمال میل به موسی(علیهالسلام) داد، او اثاث و گوسفندان و اهل و عیال خود را آماده ساخت، تا به سوی مصر حرکت کند.
هنگام خروجش به شعیب(علیهالسلام) گفت: یک عصایی به من بده که او را به دست بگیرم،چندین عصا از پیامبران گذشته در منزل شعیب (علیهالسلام) بود، لذا شعیب(علیه السلام) به وی گفت: برو به آن خانه و یکی از عصاها را برای خودت بردار. موسی(علیه السلام) به آن خانه رفت، ناگاه عصای نوح و ابراهیم(علیهالسلام)به طرف او جهید و در دستش قرار گرفت.
شعیب(علیهالسلام) گفت: آن را به جای خود بگذار و عصای دیگری بردار. موسی (علیهالسلام) آن را سر جای خود نهاد، تا عصای دیگری بر دارد، باز همان عصا به طرف موسی(علیهالسلام) جهید و در دست او قرار گرفت و این حادثه سه بار تکرار شد.
وقتی شعیب(علیهالسلام) آن منظره عجیب را دید، به وی گفت: همان عصا را برای خود بردار، خداوند آن را به تو اختصاص داده است. موسی(علیهالسلام) همان عصا را در دست گرفت. سپس اثاث و متاع زندگی و گوسفندان خود را جمع آوری کرد و بار سفر را بست و به همراه خانوادهاش، مدین را به مقصد سرزمین مصر ترک کرد و قدم در راه گذاشت، راهی که لازم بود با پیمودن آن در طی شبانه روز به مصر برسد.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_یازدهم
بازگشت موسی(علیهالسلام) به مصر و آغاز رسالت
موسی(علیهالسلام) به هنگام بازگشت، راه را گم کرد و نمیدانست به کدام سمت برود،در هوای تاریک، حیران و سرگردان مانده که چه کند، در همین حال بود، که از فاصله دور (از جانب کوه طور) آتشی را دید. به خانوادهاش گفت: شما اینجا بمانید، من آتشی از راه دور میبینم، بدان سو رفته و مقداری از آن را برای روشنایی یا گرما برایتان خواهیم آورد. و یا از کسانی که آتش را در اختیار دارند راه را سراغ میگیرم، تا ما را بدان راهنمایی کنند.
وقتی موسی(علیهالسلام) به نزدیکی محل آتش رسید
ندایی ربانی شنید،
که به وی می فرماید:
«ای موسی! من پروردگار توأم،
از این رو به جهت ادب و تواضع
کفشهایت را بیرون آر،
چه این که تو در سرزمین پاک و مقدسی (طوی) گام نهادهای،
ای موسی! تو را برای نبوت و پیامبری برگزیدم و
به آنچه به تو وحی میشود گوش فرا ده،
به راستی که من خدایم و خدایی جز من نیست،
مرا پرستش نما و نماز را به یاد من به پای دار.
ای موسی در دست راست چه داری؟
گفت: عصای من است که بر آن تکیه میزنم و
به وسیله آن برای گوسفندانم برگ درختان را میریزم و کارهای دیگری نیز انجام میدهم.
فرمود: ای موسی!ّ آن را بینداز.
آن گاه موسی(علیهالسلام) آن را افکند، ناگهان به صورت اژدهایی درآمد و به هر سو شتافت، موسی(علیهالسلام) ترسید و به عقب برگشت و حتی پشت سر خود را نگاه نکرد! به او گفته شد:ای موسی! برگرد آن را بگیر و نترس. ما آن را به صورت نخست آن درخواهیم آورد و دستت را در جیب فرو ببر، هنگامی که خارج میشود سفید و درخشنده است و بدون عیب و نقص، سپس پروردگارش به او فرمود: با این دو معجزه نزد فرعون برو و رسالت الهی را به وی ابلاغ کن، چه این که فرعون در سرکشی و قدرت طلبی پا از گلیم خود فراتر گذاشته است.»
موسی(علیهالسلام) عرض کرد: «پروردگارا! من از آنها یک نفر را کشتهام، میترسم مرا به قتل برسانند، برادرم هارون زبانش از من فصیحتر است، او را همراه من بفرست، تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند، میترسم مرا تکذیب کنند. پروردگارا! به من شرح صدر عنایت کن و کارم را آسان گردان و گره از زبانم باز نما تا مردم سخنم را بپذیرند.»
خداوند با اجابت خواسته وی هر چه را خواسته بود به وی عطا کرد و فرمود:
بازوان تو را به وسیله برادرت محکم میکنیم و برای شما سلطه و برتری قرار میدهیم و به برکت آیات ما، بر شما دست نمییابند، شما و پیروانتان پیروزید.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_یازدهم بازگشت موسی(علیهالسلام) به مصر و آغاز رسالت موس
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_دوازدهم
به این ترتیب، موسی(علیهالسلام) به مقام پیامبری رسید،
و نخستین ندای وحی در آن شب تاریک و در ان سرزمین مقدس که با دو معجزه (اژدها شدن عصا وید بیضاء) همراه بود، از خداوند دریافت نمود و مأمور شد برای دعوت فرعون به توحید و خداپرستی به سوی مصر حرکت کند.
حضرت موسی(علیهالسلام) به مصر نزدیک شد، خداوند به هارون(علیهالسلام) برادر موسی(علیهالسلام) که در مصر زندگی میکرد الهام نمود، که برخیز و به برادرت موسی (علیهالسلام) بپیوند. هارون(علیهالسلام) به استقبال برادر شتافت و کنار دروازه مصر، با موسی(علیهالسلام) ملاقات کرد،همدیگر را در آغوش گرفتند و با هم وارد شهر شدند.
«یوکابد» مادر موسی(علیهالسلام) از آمدن فرزندش آگاه شد، دوید و موسی(علیه السلام) را در بر کشید و بوسید و بویید. حضرت موسی(علیهالسلام) برادرش هارون (علیه السلام) را از نبوت خود آگاه ساخت و سه روز در خانه مادر ماندند و در آنجا با بنی اسرائیل دیدار کرد و مقام پیامبری خود را ابلاغ نموده و به آنها گفت: من از طرف خدا به سوی شما آمدهام، تا شما را به پرستش خداوند یکتا دعوت کنم. آنها دعوت موسی(علیهالسلام) را پذیرفتند و بسیار خوشحال شدند.
از طرف خداوند به موسی(علیهالسلام) خطاب شد: به همراهی برادرت هارون، به سوی فرعون بروید، زیرا او دست به سرکشی و طغیان زده و در یاد من و ابلاغ رسالت الهی کوتاهی نکنید.
سپس به آنها سفارش کرد: تا با فرعون با نرمی و اخلاق نیک سخن گویند، شاید طبع سرکشی و طغیان گر او را ملایم و ساخته و با سخن دلپذیر خود، به قلب او راه یابند و سرانجام از خدا بترسد.
موسی و هارون(علیهماالسلام) عرض کردند: ما از قدرت و خشونت فرعون بیمناکیم، که این رسالت را به او ابلاغ کنیم، شاید وی خشمگین شده و بر ما تندی کند و یا ما را شتابزده کیفر نماید.
خداوند به آنها فرمود:
از چیزهایی که تصور کردهاید،
از ناحیه فرعون به شما برسد، بیم نداشته باشید،
زیرا من با شما هستم و میشنوم و
شما را از شر او نگاه خواهم داشت،
به سوی او بروید
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_دوازدهم به این ترتیب، موسی(علیهالسلام) به مقام پیامبری ر
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_سیزدهم
رویارویی موسی با فرعون و ابلاغ رسالت
موسی و هارون(علیهماالسلام) دستور پروردگار خویش را لبیک گفته و نزد فرعون رفتند و رسالت الهی را به وی ابلاغ کردند، از جمله مطالبی که موسی(علیهالسلام) به فرعون ابلاغ کرد، این بود که درباره خدا جز حق نگوید و خداوند به او معجزهای عطا کرده که گواه بر این است،وی فرستاده حقیقی خداست و از فرعون درخواست کرد تا اجازه دهد بنی اسرائیل همراه او به فلسطین بروند.
فرعون از سخن موسی(علیهالسلام) که تربیت یافته سابق خود بود، در شگفت شد و با منت گذاشتن بر او و به دلیل اینکه در خانه او تربیت شده، بر وی اظهار فضل و برتری نمود و این اقتضا داشت که موسی(علیهالسلام) به او اظهار وفاداری نموده و کاری که وی را خشمگین کند انجام ندهد. و پس از آن فرعون، کشته شدن مرد فرعونی را به دست وی، به او یادآور شد و گفت: کسی که مرتکب گناه قتل شده باشد گناهکار تلقی شده و از رحمت خدای خویش دور است.
موسی(علیهالسلام) پاسخ داد: من قصد نداشتم مرد فرعونی را بکشم، بلکه تنها بر او یک سیلی نواختم و نمیدانستم که او در اثر این سیلی جان میدهد و ... .
رسالت موسی(علیهالسلام) فرعون را به شگفتی آورد و در ربوبیت الهی با موسی (علیهالسلام) به بحث و مناقشه پرداخت و از او پرسید: خدای جهانیان کیست؟
موسی(علیهالسلام) به فرعون و اطرافیانش گفت: خدای جهانیان، پروردگار آسمانها و زمین است، اگر راز قدرت الهی را در آنها درک کنید.
فرعون متوجه اطرافیان و هواداران خود شد و با تعجب گفت: «الا تستمعون؛ آیا نمیشنوید چه میگوید؟»
موسی(علیهالسلام) سخن خویش را ادامه داد و گفت: خدای شما و خدای پیشینیان شماست، یعنی زمانی که فرعون هم به وجود نیامده بود.
فرعون پاسخ داد: موسی(علیهالسلام) دیوانه است و درباره مسائل عجیب و غریب حرف میزند و ... .
وقتی موسی و هارون(علیهماالسلام) ملاحظه کردند فرعون سخن آنان را نمیپذیرد، او را تهدید کردند، به این که خداوند بر کسانی که دعوت پیامبران را نپذیرند عذاب فرو میفرستد، در این هنگام فرعون از حقیقت خدای آنان جویا شد و گفت: ای موسی (علیه السلام) پروردگار شما کیست؟
موسی(علیهالسلام) گفت: پروردگار ما کسی است که به هر موجودی، آنچه را لازمه آفرینش او بود داده، سپس راهنماییش کرده است. فرعون خواست مسیر سخن را عوض کند و یا موسی(علیهالسلام) را از هدفی که به خاطر آن آمده بود منصرف سازد و یا اینکه از برخی از امور غیبی اطلاع یابد، لذا از او پرسید: سرنوشت نسلها و امتهای گذشته چه شد؟
موسی(علیهالسلام) این مطلب را به علم الهی که تنها خاص اوست تحول کرد و گفت: آگاهی مربوط به آنها نزد پروردگار در کتابی ثبت است (لوح محفوظ)، پرودرگار من هرگز گمراه نمیشود و فراموش نمیکند و... .
فرعون دید این عمل موسی(علیهالسلام) (دعوت به رسالت و استدلال های او) عظمت و شوکت او را تضعیف کرده و از قدرت او میکاهد، به وزیرش «هامان» دستور داد قصر و برجی بسیار بلند، برای من بساز، تا بر بالای آن روم و خبر از خدای موسی(علیهالسلام) بگیرم، من تصور میکنم موسی(علیهالسلام) دروغ میگوید و ... .
چون بحث و مناقشه میان فرعون و موسی(علیهالسلام) درباره رسالت الهی او بالا گرفت، فرعون از موسی(علیهالسلام) دلیلی، شاهد بر صدق گفتارش خواست.
موسی(علیهالسلام) گفت: حتی اگر نشانه آشکاری برای رسالتم برایت بیاورم نمیپذیری؟
فرعون: گفت: اگر راست میگویی آن را بیاور! در این هنگام موسی(علیهالسلام) عصای خود را به زمین انداخت، ناگهان دیدند که آن عصا به صورت ماری بزرگ آشکار شد، سپس موسی(علیهالسلام) دستش را در جیب خود فرو برد و بیرون آورد، همه حاضران دیدند دست او سفید و درخشنده گردید.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_چهاردهم
فرعون به اطرفیان گفت: این (موسی علیه السلام) جادوگر آگاه و ماهری است! او میخواهد شما را از سرزمینتان با سحرش بیرون کند، شما چه نظر میدهید؟
اطرافیان گفتند: موسی(علیهالسلام) و برادرش هارون را مهلت بده و مأمورانی را در تمام شهر بسیج کن تا به جستجوی جادوگران بپردازند و هر جادوگر آگاه و زبردستی دیدند نزد تو بیاورند.
فرعون، مأموران را به گوشه و کنار مصر اعزام کرد، تا جادوگران را نزد او آورند. مأموران وی تعداد زیادی از جادوگران را آوردند، ساحران به فرعون گفتند: در صورتی که در جادوگری بر موسی(علیهالسلام) پیروز شوند، از او پاداش گرانبهایی میخواهند، فرعون نیز پذیرفت و به آنان وعده داد که آنان در پیشگاه وی از مقامی بس والا برخوردار خواهند شد.
معجزات موسی(علیهالسلام) و ایمان جادوگران
روز موعود دیدار جادوگران با موسی(علیهالسلام) فرا رسید و جماعت انبوهی به صحنه نمایش آمدند، فرعون و اطرافیان در جایگاه مخصوص قرار گرفتند. در این هنگام ساحران با غرور مخصوصی به موسی(علیهالسلام) گفتند: آیا اول تو عصای خود را میافکنی یا ما بساط و وسایل جادویی خویش را بیندازیم. موسی(علیهالسلام) با خونسردی مخصوصی پاسخ داد: شما کار خود را آغاز کنید.
ساحران، طنابها و ریسمانها و عصاهای خود را به میدان افکندند و با چشم بندی مخصوصی، سحر عظیمی را نشان دادند، صحنه ای که جادوگران بوجود آوردند بسیار وسیع و هولناک بود.و به قدری به پیروزی خود مغرور بودند که گفتند: به عزت فرعون قطعاً ما پیروزیم.
وسایلی که ساحران به میدان افکندند، به صورت مارهای بسیار بزرگ و گوناگونی درآمدند و بعضی سوار بر بعضی دیگر میشدند و خلاصه غوغا و محشری بر پا شد، ساحران که هم تعدادشان بسیار بود و هم در فن چشم بندی و شعبده بازی آگاهی زیادی داشتند، با اعمال خود توانستند، همه تماشاچیان را مجذوب و شیفته خود کرده و در آنها نفوذ کنند و فرعونیان غرق در شادی شده و خیلی خوشحال بودند.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_چهاردهم فرعون به اطرفیان گفت: این (موسی علیه السلام) جادو
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_پانزدهم
موسی(علیهالسلام) که تک و تنها همراه برادرش هارون(علیهالسلام) بود، ترس خفیفی در دلش بوجود آمد،که نکند طاغوتهای گمراه، پیروز شوند، در این هنگام خداوند به موسی(علیهالسلام) وحی کرد: نترس! قطعاً برتری و پیروزی با توست. عصایی که در دست داری بیانداز، که تمام آنچه را ساحران ساختهاند میبلعد.
موسی(علیهالسلام) عصای خود را افکند، آن عصا به اژدهای عظیمی تبدیل شد و به جان مارها و اژدهاهای مصنوعی ساحران افتاد و همه را بلعید، حتی یک عدد از آنها را به عنوان نمونه باقی نگذاشت. تماشاچیان آنچنان هولناک و وحشت زده شده بودند که پا به فرار گذاشتند، جمعیت بسیاری در زیر دست و پای فرار کنندگان ماندند و کشته شدند، فرعون و هواداران او مات و مبهوت شدند و جادوگران دانستند کاری را که موسی(علیه السلام) انجام داده از نوع سحر نیست.
چون اگر سحر میبود وسایل آنها را نمیبلعید و نابود نمیکرد، بلکه آن قدرت الهی است که چنین کرده است.
از این رو ساحران به خاک افتاده و خدا را سجده کردند و گفتند: ما به پروردگار جهانیان، پروردگار موسی و هارون (علیهماالسلام) ایمان آوردیم.
فرعون یقین حاصل کرد که موسی(علیهالسلام) را مغلوب نساخته، بلکه این موسی (علیهالسلام) است که بر او پیروز گشته و برای اینکه بر شکست خود پوشش نهد، به جادوگران گفت: موسی(علیهالسلام) بزرگ و استاد شما بود و او به شما جادوگری آموخت و به همین دلیل بر شما پیروز شد. بزودی پی خواهید برد که دست و پاهای شما را بر عکس یکدیگر (پای راست و دست چپ) قطع میکنم و همه شما را به دار میآویزم.
جادوگران ایمان آورده، گفتند: مهم نیست، هر کار از دستت ساخته است بکن، ما به سوی پروردگارمان باز میگردیم! ما امیدواریم پروردگارمان خطاهای ما را ببخشد، که ما نخستین ایمان آورندگان بودیم.
پایداری و مقاومت موسی(علیهالسلام) و قومش
پس از ماجرای پیروزی موسی (علیهالسلام) بر جادوگران، گروههای زیادی از بنی اسرائیل و دیگران به وی ایمان آوردند و موسی(علیهالسلام) طرفداران زیادی پیدا کرد و از آن پس بین بنی اسرائیل (پیروان موسی علیه السلام) و قبطیان (فرعونیان) همواره درگیری و کشمکش بود.
سران قوم، فرعون را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، که چرا موسی(علیهالسلام) و پیروان او رها و آزاد گذاشته، تا خدای یگانه را بپرستند و دست از پرستش فرعون و خدایانش بردارند و این کار به نظر آنان، فساد در زمین بود.
فرعون آنان را مطمئن ساخت و با این وعده به آنان گفت: «پسران آنان را میکشیم و زنانشان را برای بردگی زنده نگاه خواهیم داشت و سپس به عملی کردن تهدید پلید خود پرداخت».
طبیعی بود که بنی اسرائیل از ظلم و ستمی که بر آنها رفته بود، نزد موسی (علیه السلام) شکایت ببرند و آن حضرت، آنان را بر گرفتاری بوجود آمده و کمک گرفتن از خدا برای تحمل آن به صبر سفارش کرد و گفت: از خدا یاری بجویید و شکیباییی کنید و... .
فرعون با به کار بستن تمام توان خود برای جلوگیری از فعالیت موسی(علیهالسلام) و طرفدارانش، باز موفق نشد و از مقاومت و ایستادگی در برابر موسی(علیهالسلام) ناتوان گردید. لذا با قوم خود نقشه کشتن موسی(علیهالسلام) را کشید، تا از دعوتش و به گمان آنها از فساد او رهایی یابند.
فرعون گفت: مرا واگذارید تا موسی(علیهالسلام) را به قتل برسانم. بیم آن دارم که آیین شما را تغییر و تبدیل دهد و یا در سرزمین ایجاد فساد نماید. در حالی که برای عملی کردن نقشه کشتن او به تبادل نظر می پرداختند، مردی مؤمن از آل فرعون که ایمان خویش را نهان میداشت، به گونهای پسندیده و بی پروا به دفاع از موسی(علیهالسلام) پرداخت و به آنان گفت: شایسته نیست، مردی را که میگوید پروردگار من خداست بکشید، به ویژه که او معجزاتی دال بر صدق گفتارش برای شما آورده و... .
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_شانزدهم
نفرین موسی(علیهالسلام) و گرفتاری فرعونیان
موسی(علیهالسلام) همواره فرعونیان را به سوی خدا دعوت میکرد، ولی دعوت و پند و اندرز وی سودی نبخشید، بلکه آنان بر سرکشی و طغیان خود و آزار و شکنجه مؤمنان میافزودند، موسی(علیهالسلام) در برابر این وضعیت در پیشگاه پروردگار خویش عرضه داشت: خدایا! تو، به فرعون و سران قوم او زرق و برق دنیوی و اموال و دارایی و لباس گرانبها و کاخها و بستانها و قدرت و حاکمیت بخشیدی، ولی آنها در برابر این نعمتها عناد و کیفر ورزیده و مردم را از ایمان آوردن به تو باز داشتند.
بار خدایا! اموال آنها را نابود ساز و بر قساوت و عناد و کنیه آنها بیفزا، زیرا آنان تا زمانی که باچشم خود نبینند گرفتار عذاب دردناک تو شدهاند، توفیق ایمان آوردن نخواهند یافت.
خداوند به موسی و هارون(علیهماالسلام) فرمود: دعای شما را مستجاب کردم، بنابر این هر دو ثابت قدم باشید... .
خداوند دعای موسی(علیهالسلام) را مستجاب گرداند و فرعون و قوم او را به خشکسالی و قحطی و کاهش محصولات کشاورزی و درختان میوه کیفر داد، تا شدید به ضعف و ناتوانی خود و عاجز بودن پادشاه و خدایشان فرعون در برابر قدرت الهی پی ببرند و پند عبرت گیرند،ولی سرشت آنان پند پذیر نبوده و درس نگرفتند... و غرق در تباهی بودند، از اعتقاد به نشانهها و آیات روشنی که دلالت بر رسالت موسی(علیهالسلام) داشت روگردان بودند، از این رو به تبهکاریهای خود ادامه دادند.
دراین هنگام بود که انواع بلاها و ناگواریها بر آنان فرود آمد، از جمله:
ـ طوفان، که املاک و کشتزارهای آنان را درنوردید.
ـ ملخ کشتزارهای آنان را نابود کرد.
ـ آفتی به وجود میامد که میوهها را تباه میکرد و انسان و حیوان را اذیت و آزار میرساند.
ـ و نیز به وجود انبوه قورباغه، کیفر شدند که همه جا را پر کرده بود و زندگی را به کام آنها تلخ و لذت را از آنان سلب کردند. همان گونه که آفتی دیگر برای آنان فرستاده از بینی و دهان آنان خون جاری میشد (خون دماغ) و آب آشامیدنی آنان را آلوده میساخت.
با این بلاهای گوناگون که پیاپی بر آنها وارد می شد و تلفات و خسارات زیادی دیده بودند، ولی در عین حال عبرت نگرفتند و باز هم به سرکشی پرداخته و انسانهایی گناهکار بودند.
هر بار که بلا میآمد فرعونیان دست به دامن موسی(علیهالسلام) میشدند، تا از خدا بخواهد بلا بر طرف گردد و قول میدادند که در صورت رفع بلا، ایمان بیاورند، چندین بار بر اثر دعای موسی(علیهالسلام) بلا بر طرف شد، ولی آنها پیمان شکنی کردند و به کفر خود ادامه دادند.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @rakhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_شانزدهم نفرین موسی(علیهالسلام) و گرفتاری فرعونیان موسی
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_هفدهم
هجرت موسی (علیهالسلام) به فلسطین
موسی(علیهالسلام) و پیروانش از ظلم فرعونیان به ستوه آمده بودند و همچنان در فشار و سختی به سر می بردند، تا اینکه سرانجام از ناحیه خداوند به موسی(علیهالسلام) وحی شد که از مصر بیرون رود.
موسی(علیهالسلام) و پیروانش شبانه از مصر به سوی فلسطین حرکت کردند. فرعون با خبر شد مأموران خود را به اطراف فرستاد، تا مردم را به اجبار گرد آورده و سپاه بزرگی را تدارک ببیند و بنی اسرائیل را تعقیب کنند، تا قبل از اینکه به فلسطین فرار کنند به آنها دست یابند.
فرعون و سپاهیانش از شهر بیرون رفته و به تعقیب موسی(علیهالسلام) و بنی اسرائیل پرداختند و باغ و بستانها و گنجینههای زر و کاخهای سر به فلک کشیده خود را رها کردند و برای همیشه دست از این همه نعمت شستند، زیرا آنان هرگز به وطن خویش بازنگشتند، ولی بنی اسرائیل چنین نعمتهایی را در فلسطین به ارث بردند.
بنی اسرائیل به ساحل دریای سرخ و کانال سوئز رسیدند و از آنجا نتوانستند عبور کنند، لشگر تا دندان مسلح و بیکران فرعون همچنان به پیش میآمد، شیون و غوغای بنی اسرائیل به آسمان رفت و نزدیک بود از شدت ترس، جانشان از کالبدشان پرواز کند.
در آن میان یاران،موسی(علیهالسلام) به وی گفتند: ای موسی! فرعونیان به ما رسیدند و ما توانایی مقابله و مقاومت در برابر آنان نداریم، اینک پیش روی ما دریا و پشت سرمان لشگر دشمن است، چه باید بکنیم؟ موسی(علیهالسلام) به آنان گفت: بیمناک نباشید، پروردگارم با من است، و مرا به راه نجات رهنمون خواهد شد.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_هجدهم
سرانجام دردناک قوم فرعون
در این بحران شدید، خداوند با لطف خاص خود به موسی(علیهالسلام) وحی کرد: عصای خود را به دریا بزن، موسی(علیهالسلام) به فرمان خدا عصا را به دریا زد، آب دریا شکافته شد و زمین درون دریا آشکار گشت، موسی(علیهالسلام) و بنی اسرائیل از همان راه حرکت نموده و از طرف دیگر به سلامت خارج شدند، فرعون و لشگریانش فرا رسیدند و از همان راهی که در میان دریا پیدا شده بود، بنی اسرائیل را تعقیب کردند، غرور آن چنان بر فرعون چیره شده بود، که به سپاه خود رو کرد و گفت: تماشا کنید چگونه به فرمان من دریا شکافته شد و راه داد تا بردگان فراری خود (بنی اسرائیل) را تعقیب کنم، وقتی که تا آخرین نفر از لشگر فرعون وارد راه باز شده دریا شد، ناگهان به فرمان خدا،آبها از هر سو به هم پیوستند و همه فرعونیان را به کام مرگ فرو بردند و... .
در همان لحظه طوفانی، که فرعون خود را در خطر شدید مرگ میدید، غرورهایش فرو ریخت و درک کرد که همه عمرش پوچ بوده و اشتباه کرده است. با چشمی گریان به خدای جهان متوجه شد و گفت: اینک من ایمان آوردم، خدایی جز آن که بنی اسرائیل به او ایمان آوردهاند وجود ندارد، و من هم تسلیم امر او هستم.
به او خطاب شد: اکنون ایمان میآوری! در حالی که یک عمر کافر و نافرمان تبهکار بودهای؟ ما امروز بدنت را پس از غرق شدن به ساحل نجات میافکنیم تا برای بازماندگانت درس عبرت باشد.
این بود سرانجام فرعون در دنیا، ولی قرآن عذابهایی را که خداوند در آخرت برای آنها تدارک دیده است بیان فرموده تا برای هر فرد مؤمنی درسی آموزنده باشد.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_هجدهم سرانجام دردناک قوم فرعون در این بحران شدید، خداوند
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_نوزدهم
پیشنهاد بت سازی به موسی(علیهالسلام)
پس از آنکه موسی(علیهالسلام) و یارانش از دریا عبور کرده و نجات یافتند، از آن سوی دریا به سوی بیت المقدس(فلسطین) در حرکت بودند، در مسیر راه قومی را دیدند که با خضوع خاصی اطراف بتهای خود را گرفته و آنها را میپرستند.
افراد جاهل و بیخرد از بنی اسرائیل، تحت تأثیر آن منظره بت پرستی قرار گرفته و به موسی(علیهالسلام) گفتند: «برای ما نیز معبودی قرار بده، همانگونه که آنها – بت پرستان – معبودانی دارند.»
موسی(علیهالسلام) به سرزنش آنان پرداخت و فرمود: شما انسانیهایی جاهل ونادان هستید، این بت پرستان را بنگرید، سرانجام کارشان هلاکت است و آنچه انجام میدهند باطل و بیهوده میباشد، آیا جز خدای یکتا معبودی برای شما بطلبم و... .
مشمول مواهب و الطاف الهی
بنی اسرائیل در طی مسیر خود به سوی بیت المقدس (فلسطین) به ساحل شرقی کانال سوئز رسیدند، در بیابان خشک و سوزان، گرفتار عطش و تشنگی خطرناکی شدند، از موسی(علیهالسلام) تقاضای آب کردند.
خداوند به موسی(علیهالسلام) دستور داد: تا عصای خود را به سنگ بکوبد، وقتی زد، دوازده چشمه آب (به تعداد قبایل بنی اسرائیل که دوازده قبیله بودند) از آن جوشید و هر قبیلهای از چشمهای آب نوشید و زمانی که به صحرای شبه جزیره سینا رسیدند، با گرمای شدید روبرو شده و چون محلی وجود نداشت، تا از گمان به آنجا پناهنده شوند و درختی که از سایه آن استفاده کنند، نیز نبود، لذا از دشواریهایی که بدان دست به گریبان شده بودند به موسی(علیهالسلام) شکایت کردند و موسی(علیهالسلام) به پیشگاه خدا التجاء نمود و خداوند قطعهای ابر فرستاد، تا آنها را از گرمای خورشید حفظ کند و آنگاه که زاد و توشه آنها رو به پایان رفت، یک بار یگر موسی(علیهالسلام) از خداوند غذا خواست و خدای متعال برای آنها «مَن و سَلْوی» فرستاد.
اما با این وجود قوم بنی اسرائیل به این نعمت الهی قانع نگشتند و از موسی(علیه السلام) غذاهای گوناگون را طلب کردند، آن حضرت نیز خطاب به آنها گفت: شما نعمت آسمانی را، با چیزهای بیارزش عوض کردید، حال برای به دست آوردن آن از صحرای سینا خارج شده و به یکی از شهرها بروید، تا خواستههای خویشتن را به دست آورید.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیستم
خودداری بنی اسرائیل از رفتن به فلسطین
خداوند به موسی(علیهالسلام) دستور داد تا بنی اسرائیل را به سرزمین مقدس فلسطین برده و در آنجا اسکان دهد، قبل از آن که موسی(علیهالسلام) از قوم بخواهد که وارد سرزمین مقدس شوند، چند نفری را فرستاد، تا از وضعیت آن منطقه کسب خبر کنند. وقتی آنها برگشتند به وی اطلاع دادند که مردم آن دیار، افرادی نیرومند و بلند قامت بوده و گردنکش و ظالمند و شهرهای آن جا بسیار مستحکم است.
بنی اسرائیل از این سخنان بیمناک شده و دستور موسی(علیهالسلام) را برای ورود به شهر فلسطین اجرا نکردند و به او گفتند: در این سرزمین افرادی توانمند و ستمکار وجود دارد که ما تحمل برابری با آنها را نداریم و تا زمانی که آنها در آن سرزمین هستند، ما هرگز وارد آن جا نخواهیم شد... .
دو نفر از بنی اسرائیل که خداوند به آنها تقوی عنایت کرده بود، به پا خاسته و به قوم خود گفتند: شما از دروازه شهر وارد شوید، هنگامی که وارد شدید، بیم و ترس به در آنها راه یافته و شما بر آنان پیروز خواهید گشت و اگر واقعاً به خدا ایمان دارید بر او توکل کنید.
آنها در پاسخ موسی(علیهالسلام) گفتند: تا زمانی که آنان در آن سامان باشند، هرگز وارد آن سرزمین نخواهیم شد و به موسی(علیهالسلام) جملهای گفتند، که از آن بوی سرزنش و سرپیچی و بیم استشمام میشد. گفتند: تو و پروردگارت بروید و با آنها بجنگید و ما همین جا مینشینیم.
موسی(علیهالسلام) عرضه داشت: خدایا من جز بر خودم و برادرم تسلط ندارم، تو میان ما و این مردم فاسق جدایی بینداز.
خداوند فرمود: چون مخالفت کردند، از هم اکنون سرزمین مقدس فلسطین را بر آنان حرام کردم و چهل سال سرگردان در بیابان و صحرای سینا باید بمانند، بنابراین تو بر این قوم فاسق تأسف و غم مخور.چهل سال در آن بیابان ماندند تا آنکه خداوند توبه آنها را پذیرفت.
رفتن موسی(علیهالسلام) به کوه طور
موسی(علیهالسلام) تا آن عصر، پیرو آیین ابراهیم(علیهالسلام) بود و همان را برای بنی اسرائیل تبلیغ میکرد، بعد از هلاکت فرعون، قوم موسی(علیهالسلام) در انتظار برنامه جدید و کتاب آسمانی بودند، تا به آن عمل کنند. موسی(علیهالسلام) از پروردگار خود کتاب را درخواست کرد، خدای سبحان به او دستور داد: تا به دامنه کوه طور رود، در آنجا سی روز روزه بگیرد و خدای خویش را عبادت کند.
موسی(علیهالسلام) قبل از آنکه برای مناجات خدا بیرون رود، به قوم خود گفت: برادرم هارون را در میان شما میگذارم و برای سی روز از میان شما غیبت میکنم و به کوه طور میروم، تا احکام شریعت (و الواح تورات) را برای شما بیاورم.
موسی(علیهالسلام) روانه کوه طور شده و سی روز در آنجا ماند و به مناجات و عبادت پرداخت، وقتی سی روز به پایان برد، خدا به او فرمان داد: برای کامل شدن عبادتش، ده روز دیگر روزه بگیرد و مجموع آن چهل روز گردد. پس از کامل شدن چهل روز خداوند با گفتار ازلی خویش، با موسی(علیهالسلام) سخن گفت و بدین وسیله موسی(علیهالسلام) به مقامی رسید، که به واسطه آن بر انسانها امتیاز یافت. در این هنگام در اثر فرط شوق، از خدای خود درخواست کرد که خود را بر او متجلی و آشکار سازد تا او را ببیند.
خداوند به او فرمود: هرگز مرا نخواهی دید، و برای اینکه به وی بفهماند، موسی(علیه السلام) خواسته بزرگی را طلبیده که کوهها تحمل آن را ندارند به او فرمود: تو (موسی) تحمل این تجلی را نداری، ولی من به کوه که سختتر از توست تجلی خواهم نمود، اگر کوه در جای خود قرار گرفت و دیدن و هیبت مرا تحمل کرد، تو هم میتوانی مرا ببینی و اگر تحمل نکرد، تو هم به طریق اولی نخواهی دید. و آن گاه که پروردگارش بر کوه تجلی نمود، آن را متلاشی کرده و با زمین یکسان ساخت.
موسی(علیهالسلام) از شدت بیم و ترس از صحنهای که دیده بود از هوش رفت. وقتی که به هوش آمد عرض کرد: پروردگارا! تو منزه هستی، من به سوی تو باز میگردم و توبه میکنم، من نخستین کسی هستم که در زمان خودم به بزرگی و عظمت تو ایمان میآورم.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیستم خودداری بنی اسرائیل از رفتن به فلسطین خداوند به مو
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_یکم
سرانجام در آن میعادگاه بزرگ، خداوند شرایع و قوانین آیین خود را بر موسی نازل کرد (تورات) نخست به او فرمود: ای موسی(علیهالسلام)! من تو را بر مردم برگزیدم و رسالات خود را به تو دادم و تو را به موهبت سخن گفتن با خودم نائل کردم، اکنون که چنین است ، آنچه را به تو دستور دادهام، بگیر و در برابر این همه موهبت، از شکرگزاران باش و برای مردم در تورات از هر موضوعی اندرزی نوشتیم و از هر چیز، بیانی کردیم پس آن را با جدیت بگیر، و به قومت دستور بده که به مطالب و دستورات آنها بهتر عمل کنند و آنان که به مخالفت برمیخیزند، کیفرشان دوزخ است. ما به زودی جایگاه و مقام فاسقان را به شما نشان خواهیم داد.
به این ترتیب موسی(علیهالسلام) در میعادگاه طور، شرایع و قوانین آیین خود را به صورت صفحههایی از تورات از خداوند گرفت و به سوی قوم بازگشت، تا آنها را در پرتو این کتاب آسمانی و قانون اساسی، هدایت کند و به سوی تکامل برساند.
گوساله پرستی بنی اسرائیل
قبل از این که موسی(علیهالسلام) برای مناجات با خدای سبحان و نزول تورات از شهر بیرون رود، مردم را در جریان گذاشته بود که غایب بودن وی از آنها سی روز طول میکشد، وقتی که به موسی دستور داده شد که ده روز دیگر بماند، در مجموع چهل روز گردید. و بازگشتن موسی(علیهالسلام) ده روز به تأخیر افتاد، بنی اسرائیل گفتند: موسی (علیهالسلام) به وعدهای که به ما داده بود عمل نکرد.
اینجا بود که اندیشه شرارت و تبهکاری در درون سامری برانگیخته شد از آن فرصت استفاده کرد و در غیاب موسی(علیهالسلام) و از زمینهای که در میان بنی اسرائیل (تمایل به بت پرستی) وجود داشت سوء استفاده کرد و قسمتی از زر و زیوری که زنان بنی اسرائیل از مصر با خود آورده بودند، از آنان گرفت و آنها را در آتش ذوب کرد و از آنها قالب گوسالهای ریخت و به شیوه خاصی آن را ساخت که هرگاه در آن باد دمیده میشد از دهان آن، صدایی مانند صدای گوساله خارج میشد.
سپس اعلام کرد: موسی دروغگو است، دیگر هرگز به سوی شما باز نمیگردم این خدایی که برایتان ساختم پرستش کنید.
به این ترتیب اکثریت قاطع جاهلان بنی اسرائیل، از راه توحید خارج شده و گوساله پرست شدند.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨