#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیستم
خودداری بنی اسرائیل از رفتن به فلسطین
خداوند به موسی(علیهالسلام) دستور داد تا بنی اسرائیل را به سرزمین مقدس فلسطین برده و در آنجا اسکان دهد، قبل از آن که موسی(علیهالسلام) از قوم بخواهد که وارد سرزمین مقدس شوند، چند نفری را فرستاد، تا از وضعیت آن منطقه کسب خبر کنند. وقتی آنها برگشتند به وی اطلاع دادند که مردم آن دیار، افرادی نیرومند و بلند قامت بوده و گردنکش و ظالمند و شهرهای آن جا بسیار مستحکم است.
بنی اسرائیل از این سخنان بیمناک شده و دستور موسی(علیهالسلام) را برای ورود به شهر فلسطین اجرا نکردند و به او گفتند: در این سرزمین افرادی توانمند و ستمکار وجود دارد که ما تحمل برابری با آنها را نداریم و تا زمانی که آنها در آن سرزمین هستند، ما هرگز وارد آن جا نخواهیم شد... .
دو نفر از بنی اسرائیل که خداوند به آنها تقوی عنایت کرده بود، به پا خاسته و به قوم خود گفتند: شما از دروازه شهر وارد شوید، هنگامی که وارد شدید، بیم و ترس به در آنها راه یافته و شما بر آنان پیروز خواهید گشت و اگر واقعاً به خدا ایمان دارید بر او توکل کنید.
آنها در پاسخ موسی(علیهالسلام) گفتند: تا زمانی که آنان در آن سامان باشند، هرگز وارد آن سرزمین نخواهیم شد و به موسی(علیهالسلام) جملهای گفتند، که از آن بوی سرزنش و سرپیچی و بیم استشمام میشد. گفتند: تو و پروردگارت بروید و با آنها بجنگید و ما همین جا مینشینیم.
موسی(علیهالسلام) عرضه داشت: خدایا من جز بر خودم و برادرم تسلط ندارم، تو میان ما و این مردم فاسق جدایی بینداز.
خداوند فرمود: چون مخالفت کردند، از هم اکنون سرزمین مقدس فلسطین را بر آنان حرام کردم و چهل سال سرگردان در بیابان و صحرای سینا باید بمانند، بنابراین تو بر این قوم فاسق تأسف و غم مخور.چهل سال در آن بیابان ماندند تا آنکه خداوند توبه آنها را پذیرفت.
رفتن موسی(علیهالسلام) به کوه طور
موسی(علیهالسلام) تا آن عصر، پیرو آیین ابراهیم(علیهالسلام) بود و همان را برای بنی اسرائیل تبلیغ میکرد، بعد از هلاکت فرعون، قوم موسی(علیهالسلام) در انتظار برنامه جدید و کتاب آسمانی بودند، تا به آن عمل کنند. موسی(علیهالسلام) از پروردگار خود کتاب را درخواست کرد، خدای سبحان به او دستور داد: تا به دامنه کوه طور رود، در آنجا سی روز روزه بگیرد و خدای خویش را عبادت کند.
موسی(علیهالسلام) قبل از آنکه برای مناجات خدا بیرون رود، به قوم خود گفت: برادرم هارون را در میان شما میگذارم و برای سی روز از میان شما غیبت میکنم و به کوه طور میروم، تا احکام شریعت (و الواح تورات) را برای شما بیاورم.
موسی(علیهالسلام) روانه کوه طور شده و سی روز در آنجا ماند و به مناجات و عبادت پرداخت، وقتی سی روز به پایان برد، خدا به او فرمان داد: برای کامل شدن عبادتش، ده روز دیگر روزه بگیرد و مجموع آن چهل روز گردد. پس از کامل شدن چهل روز خداوند با گفتار ازلی خویش، با موسی(علیهالسلام) سخن گفت و بدین وسیله موسی(علیهالسلام) به مقامی رسید، که به واسطه آن بر انسانها امتیاز یافت. در این هنگام در اثر فرط شوق، از خدای خود درخواست کرد که خود را بر او متجلی و آشکار سازد تا او را ببیند.
خداوند به او فرمود: هرگز مرا نخواهی دید، و برای اینکه به وی بفهماند، موسی(علیه السلام) خواسته بزرگی را طلبیده که کوهها تحمل آن را ندارند به او فرمود: تو (موسی) تحمل این تجلی را نداری، ولی من به کوه که سختتر از توست تجلی خواهم نمود، اگر کوه در جای خود قرار گرفت و دیدن و هیبت مرا تحمل کرد، تو هم میتوانی مرا ببینی و اگر تحمل نکرد، تو هم به طریق اولی نخواهی دید. و آن گاه که پروردگارش بر کوه تجلی نمود، آن را متلاشی کرده و با زمین یکسان ساخت.
موسی(علیهالسلام) از شدت بیم و ترس از صحنهای که دیده بود از هوش رفت. وقتی که به هوش آمد عرض کرد: پروردگارا! تو منزه هستی، من به سوی تو باز میگردم و توبه میکنم، من نخستین کسی هستم که در زمان خودم به بزرگی و عظمت تو ایمان میآورم.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨