داستان اماممهدی علیهالسلام
قسمت صد و هفتاد و نه
قيام ۱۱
قبلتر نوشتم که پیوستن یاران امام توی مکه به حضرت به این راحتیها نیست و برای خودش داستانهایی داره. اونجا وعده دادم که بعدتر به جزئیاتش اشاره میکنم. حالا الوعده وفا. قصد دارم مقداری به این موضوع بپردازم. اینطور که از نوشتهجات قدیمی برمیاد یاران اماممهدی بیصدا بهشکلی که اهالی مکه بو نبرن وارد شهر میشن. یاران امام بطور مخفیانه داخل کوچههای مکه دنبال مسافرخونه میگردن و بعد از اینکه جایی اِسکان پیدا میکنن در فرصتی مناسب بطور ناشناس وارد مسجدالحرام میشن. بعضی از اهالی مکه البته بوهایی بردند. در یکی از شبها اتفاق عجیبی رخ میده. مردی از اهالی مکه خواب عجیبی میبینه. مرد عرب بعد از بیداری، سراسیمه خودش رو به مُعبّر بزرگ مکه میرسونه و خوابش رو اینطور تعریف میکنه که در خواب، آتیش انبوهى ديدم كه از آسمون پايين اومد و افتاد کنار كعبه. در اون گیر و دار ناگهان ملخهای بالسبزی رو ديدم كه از فراوانی، شبیه ملافه به نظر میرسیدند. ملخها همینطور دور كعبه میچرخیدن و به چپ و راست و بالا و پایین پرواز میكردند. ملخها به هرجایی که پا میگذاشتن اونجا رو كُنْ فَيَكُونُ میکردند. خوابگزار مکه بعد از شنیدن خواب مرد عرب، دستی به ریش خود کشید و همینجور که قبضهٔ ریش به دستش بود به فکر فرو رفت. همینطور که با ریشها وَر میرفت و خیره به گوشهای، چشم دوخته بود شروع به حرف کرد و گفت: "خواب عجيبى ديدی. بهنظر میاد اين شبها، لشكرى از لشكريان خدا وارد مکه میشن و شما توان رويارويى با اونها رو نداريد". یکی از اهالی مکه با هیجان پرید وسط حرفهای خوابگزار و گفت: "اتفاقا چند شبه که رفت و آمدهای مشکوک به مکه زیاد شده". نهایتا چندنفر از حاضرین در جلسه، همقسم میشن که از این به بعد اگه به فرد مشکوکی برخوردند بهش حمله کنن. اون شب، میگذره. شاید فردای اون شب، خداوند ترس عجیبی به دلهای همقسمشدهها میندازه. بهناچار داخل خونهٔ حاکم مکه به شور و مشورت میشینن. نتیجه این میشه که چون فعلا کار زشت و خلافی از واردین به مکه ندیدیم پس عجله نکنیم. درثانی، ما که الان چیزی جز پايبندی به دين و اخلاق در رفتار و گفتار اونها نمبينيم. پس دلیل نداره که در حرم امن الهى باهاشون درگیر بشیم. اما حاکم مکه جور دیگهای فکر میکنه. از طرز حرفزدن حاکم اینطور بهنظر میاد که تصمیم به درگیری داره. دلیلش هم اینه که: "رفت و آمد این افراد، مشکوکه. شاید اینها پیشقراول باشن و از پشت سر نیروهای دیگهای توی راه باشن. پس باید این خطر رو در نطفه خفه کنیم. اینها نقشههایی دارن، حالا که کم و غریبن، بهتره با یه حملۀ غافلگیرکننده همه رو از بین ببریم. اون خوابی هم که فلانی دیده، خودش یه نِشونهست". یکی از نزدیکان حاکم مکه چند قدمی جلو میاد و از روی خیرخواهی به امیر مکه عرض میکنه: "شما نباید خیلی نگرانی به دلتون راه بدین! به فرض اگه اونهایی هم که بعد از اینها وارد مکه میشن، مانند اینها باشن، والله اینها که ترسی ندارن، یهعدّه عابد و زاهد هستن که کاری جز نمازخوندن و دعاکردن ندارن. نه سلاحی، نه قلعه و پناهی. هیچی ندارن. هروقت که دلمون بخواد و ازشون احساس خطر کنیم، همینجا دم دست هستن. اگه احیانا خطری احساس کنیم عینهو آبخوردن از بین میبریمشون. من نمیدونم از چی شما انقده واهمه به دلتون افتاده؟!".
جلسه به درازا کشیده میشه و آخر شب، بدون نتیجۀ مشخصّی به پایان میرسه. آدمهای حاضر توی جلسه بعد از جدايى از هم، ديگه هیچوقت دورِ هم جمع نمیشن. گذر زمان هم نشون میده که تا ظهور اماممهدی هیچ حادثۀ امنیتی که جان یاران اماممهدی رو به خطر بندازه در مکه رخ نمیده. ياران امام روزها و شبها با خاطری آسوده به ملاقات هم میرن و مانند برادران تنى، همدیگه رو به آغوش میکشن. خیلی باهم صمیمی هستن. طوریکه اگه شب از هم جدا میشن، صبح دوباره به ملاقات هم میرن.
دلائل الإمامة: ص ۵۵۴ ح ۵۲۶.
ادامه دارد...