داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هشتاد قيام ۱۲ جمع‌شدن یاران امام‌مهدی توی مکه، يكباره و بدون قرار قبلى اتفاق میوفته. البته در این‌ رابطه، حرف‌های سخت‌باوری در کتاب‎ها وجود داره که من ناچار به نوشتن بعضی‌هاش هستم. مانند اینکه سیصد و سیزده یار اصلی، سر خونه و زندگیشونن که ناگهان با دعوت امام‌مهدی توی چشم‌ به ‌هم ‌زدنی از شهر و دیارشون ناپدید و صبحِ ظهور همگی در مکه حاضر می‌شن. یاران امام به ابرهای پراکندۀ پاییزی تشبیه شدن که یکهو کنار هم جمع می‌شن. طرز ورود اون سیصد و سیزده نفر به مکه فرق‌هایی با اومدن یاران عمومی داره. عمومی‌ها خودشون میان اما سیصد و سیزده نفر به مکه انتقال داده می‌شن. دربارهٔ کفش و لباس امام‌مهدی باید بگم پيراهن حضرت ابراهيم به تن کرده و رداى زيباى حضرت اسماعيل به دوش انداخته و كفش حضرت شيث به پا داره. امام‌مهدی با این کسوت، بین حجرالاسود و مقام ابرهیم می‌ایسته و با صدایی رسا اعلام می‌کنه: "ای بزرگان و خواصّ من! ای کسانی که خداوند شما رو برای ظهورم ذخیره کرده! با اشتیاق پیش من بیایید". صدای امام به گوش همۀ یاران ایشون در سرتاسر عالم می‌رسه. اون‌هایی که در محراب عبادت یا حتی توی بستر استراحت می‌کنن با این ندای امام، در چشم به هم زدنی همگی پیش روی حضرت حاضر می‌شن. کاملا پیداست که این‌شکل اومدن، عادی نیست و چیزی شبیه به طیّ‌الارضه. جایی خوندم اون‌هایی که خودشون راه افتاده باشن سرِ ساعت وقت ظهور می‌رسن و اون‌هایی که راه نیفتادن، از بسترشون ناپدید و به مکه انتقال داده می‌شن. مانند اینکه یکی از اون سیصد و سیزده نفر به حالت چمباتمه داخل خونه‌ش نشسته و دستار به پا بسته و هنوز دستار رو باز نکرده خداوند او رو به امام‌مهدی می‌رسونه. یا مثلا یکیشون شب توی رختخواب ناپديد می‌شه و صبح در مكّه‌ حاضر می‌شه. یا اینکه چندتا از جوانان شيعه که روی پشت‌بام خوابيدن، شبانه بدون قرار قبلی به حضور امام‌مهدی در مکه می‌رسن. من به هیچ‌وجه قصد ندارم به حرف‌های سخت‌باوری که فهمشون دشواره بپردازم، اما چه کنم، واقعا گاهی چیز‌هایی در کتاب‌های اسم و رسم‌دار می‌بینم که ناچارم مقداری از این مطالب بیارم. مانند اینکه برخی از یاران سطح بالای امام‌مهدی از نظر ایمان، سوار بر ابر به مکه آوُرده می‌شن! بعد از اینکه یاران حضرت به مکه می‌رسن، امام به داخل کعبه می‌ره و ساعتی داخل خونهٔ خدا مشغول به مناجات و راز و نیاز می‌شه و اشک می‌ریزه. حضرت عيسى هم که از آسمون فرود اومده امام‌مهدى رو همراهی می‌کنه. من کمی قبل‌تر به موضوع فرو اومدن حضرت عیسی اشاره کردم. وقت‌ظهور چهرهٔ امام‌مهدی هیبت عجیبی داره. چهارشونه با موهای سیاهِ سیاه و چشم‌های درشت و نافذ. به دشمنانش با چشم فرشتۀ مرگ نگاه می‌کنه! شب ظهور وقتی سیاهی شب همه‌جا رو می‌پوشونه و مردم به خواب می‌رن جبرئيل و ميكائيل و فرشته‌های دیگه، صف به صف به خدمت امام می‌رسن و جبرئيل پیام الهی رو به امام می‌رسونه و عرض می‌کنه: "سَرور من! سخنت پذيرفته و فرمانت نافذ شده". امام که پیداست قرن‌ها منتظر این لحظه بوده، با خوشحالی دست به صورت می‌کشه و می‌گه: "ستايش، ويژهٔ خدايى هست كه وعده‏اش رو محقّق كرد و زمين رو به ارث به ما داد. هر جاى بهشت رو كه بخواهيم، جاى خود می‌كنيم، كه چه نيكوست پاداش اهل عمل". در این لحظه ستونى از نور تا آسمون کشیده می‌شه طوری که همهٔ آدم‌خوب‌های روى زمين، از این نور بهره‌مند می‌شن. روح و جان انسان‌های مومن و باخدا شاد می‌شه. اين سيصد و سيزده نفر با نظم خاصی مقابل امام صف می‌کشن. سپس همراه با امام به طرف ابتدای اونجایی که سعیِ صفا و مروه شروع می‌شه، می‌رن و با حضرت در اون نقطه بیعت می‌کنن. اونجا گفتگوهایی درمی‌گیره. امام از یارانش می‌خواد ولایت‌پذیر باشن. همچنین شرط و شروط‌های دیگه‌ای هم می‌ذاره که همگی می‌پذیرن. البته خود امام هم به یارانش متعهد می‌شه که اگه به بیعت خودتون پایبند باشین، من هم برای خودم دربان نمی‌گذارم، مانند شما لباس می‌پوشم، به همون مركبى كه شما سوار می‌شيد منم سوار می‌شم، به كم قانع می‌شم، زمين رو از عدالت پر كنم و خلاصه اینکه من به تعهّدم در برابر شما وفادارم، شما هم وفادار باشید. آخر کاری هم امام با تک‌تک سیصد و سیزده نفر روبوسی و مصافحه می‌کنه. البته من در نوشته‌های قبلی به ماجرای بیعت و تعهد امام اشاره کرده بودم. به‌هرحال زمان حرکت سپاه امام‌مهدی از مکه فرا می‌رسه. طبیعتا این لشکر نیاز به پشتیبانی و ابزار جنگی داره. در ادامه به این موضوع می‌پردازم. كمال الدين: ص ۶۵۴ ح ۲۱، الكافى: ج ۸ ص ۳۱۳ ح ۴۸۷ ، الاصول الستّةعشر: ص ۶۴، الغيبةللطوسى: ص ۴۷۷ ح ۵۰۳، كتاب سليم بن قيس: ج ۲ ص ۷۷۵، مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۷۹ - ۱۸۲، عقد الدرر: ص ۹۵. ادامه دارد...