داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هشتاد و دو قيام ۱۴ سپاهیان امام‌مهدی وارد شهر کوفه می‌شن. خود حضرت همین طور که زره پیامبر به تن داره و شِنلی ضخیم از جنس دیبا از روی زره پوشیده، سوار بر اسبی سیاه و سفید که سفیدی پیشانی اسب تا نزدیک لبش کشیده شده، پیشاپیشِ لشکر حرکت می‌کنه. نشاط وصف‌ناپذیری دل‌های مردم دنیا رو فرا گرفته. با اینکه امام به کوفه وارد می‌شن اما مردم همۀ سرزمین‌ها احساس می‌کنن امام‌مهدی وارد شهرشون شده. تحوّلی عجیب در همه جا به وجود اومده. اولین کاری که امام انجام می‌ده بازکردن و برافراشتن پرچم رسول خدا توی کوفه‌ست. این پرچم توسط جبرئیل در جنگ بدر برای پیامبر آوُرده شد و بعدها جزو میراث نبوّت قرار گرفت و از امامی به امام بعدی و نهایتا به امام‌مهدی رسید. از سخن زيبا و مجازگونۀ امام‌صادق که می‌فرماید: "دستۀ پرچم، از عمودهاى عرش خداست" می‌شه به ارتباط خيمۀ امام‌مهدى با عرش خدا به عنوان مركز فرماندهى نظام هستى پی بُرد. اینجا نمی‌تونم احساسات درونی‌ام رو مخفی و کنترل کنم و باید بگم عجب حرف ناب و فوق‌العاده‌ای! و اما روی پرچم با خطی زیبا اینطور نوشته شده: "بيعت، از آنِ خداست، گوش‌به‌فرمان و فرمان‏بردار باشيد". به محض بازکردن و برافراشتن پرچم، سیزده‌هزار و سیزده فرشته پیداشون می‌شه. این‌ها که همگی منتظر ظهور بودند به طرف امام هجوم میارن. از این تعداد، چهار هزار نفرشون همون‌هایی بودن که سال ۶۱ هجری برای یاری امام‌حسین اومدن کربلا اما بهشون اجازهٔ انجام کاری داده نشد. قرن‌های متمادی کنار قبر سیدالشهدا، آشفته و پریشان‌حال در انتظار چنین روزی به سَر می‌بردند. شعارشون يا لثارات الحسين بوده یعنی اى خونخواهان حسين! اما یاران امام‌مهدی، همین طور که از ترس خدا بیمناکن، وِرد زبونشون آرزوی شهادت در رکاب امام‌مهدی و شعارشون هم مانند فرشته‌ها يا لثارات الحسينه. در حالتیكه شمشیر به‌دست حركت می‌كنن، جلوجلو هراس به دل دشمنان امام می‌ندازن. لازم می‌بینم بگم لشگر امام‌مهدی سه نیرو داره. یکی فرشته‌ها، یکی هم آدم‌های باایمان و آخری هم هراس. دربارۀ این آخری یعنی هراس، یادآور می‌شم كه زمينه‏‌ساز مهمّی برای شكست و هزيمت دشمنان امام‌مهدی می‌شه. توی شهر کوفه به محض اینکه پرچم به اهتزاز در میاد، انسان‌های باایمان دنیا که شاهد این صحنه‌ها هستند دل‌هاشون مانند پاره‌های آهن، قرص و محکم می‌شه. مردم دنیا هم با دیدن پرچم، به‌شکل معجزه‌آسایی با پرچم اُلفت و اُنس می‌گیرن. از این پرچم مقدّس و برافراشته‌شدنش هرچی بگم، کم گفتم. حیفم میاد از این پرچم، بیشتر نگم. جنسش از پنبه و كتان و ابريشم و حرير و اینطور چیزها نيست. شاید باورش سخت باشه اما من می‌نویسم. هرچه بادا باد. این پرچم از برگ‏ درختان بهشتی درست شده. پيامبر توی جنگ بدر بازش کرد و بعدها پرچم رو تحویل وصیّ و جانشینِ خودش حضرت على داد. همواره پیش امام‌على بود تا اینکه حضرت توی جنگ جمل در شهر بصره، بازش کرد و از برکتش، سپاه امیرالمؤمنین به پیروزی رسید. امام‌علی پرچم رو در هم پيچيد و طبق اسناد موجود تاریخی دیگه هیچ‌وقت استفاده نکرد. این پرچم در طول زمان از امامی به امام بعدی و نهایتا رسید به امام‌مهدی. این پرچم به هر سرزمینی پا می‌ذاره پیروزی به دنبال داره. ممکنه کسی با مطالعۀ این مطالب، شگفت‌زده بشه. البته من حق می‌دم، ممکنه برای برخی، هضم این حرف‌ها دشوار باشه اما غیر ممکن نیست. بویژه برای اون‌هایی که به قرآن ایمان دارن. مگه سخت‌باوریِ قصّۀ ذوالقرنین که در قرآن اومده و نزدیک به دو میلیارد مسلمون، مومنانه قرائتش می‌کنن، کمتر از ماجراهای امام‌مهدیه؟! احاینا اگه یکی بخواد به این قضایا اشکال بگیره، چه فرقی داره، به اون‌ها هم می‌تونه ایراد بگیره. ذوالقرنين، بنده‏‌اى صالح بود كه خداوند، ایشون رو حجّت برای مردم قرار داد امّا اون‌ها چی کار کردند؟ باهاش درگیر شدند. ذوالقرنین هم برای مدّتى ناپديد شد. تا جایی که مردم می‌گفتن که مرده یا معلوم نيست كجا رفته! اما بعد از مدتی با قدرت اعجاب‌انگیزی برگشت. ماجرای امام‌مهدی شباهت زیادی به داستان ذوالقرنین داره. خداوند عینا اون قدرت ماورایی رو که سابقا به ذوالقرنين داده بود به امام‌مهدی هم عطا می‌کنه. گنج‏‌ها و معدن‏‌هاى زمين براش پديدار می‌شن و امام‌مهدی رو با هراس انداختن توی دل دشمناش‏ يارى می‌ده و زمين با دست او از عدل و داد پر می‌شه. دقیقا مانند روزگار ذوالقرنین. من فکر نمی‌کنم این چیزها برای قرآنی‌ها چیز عجیب و دور از ذهنی باشه. كمال الدين: ص ۶۵۴ ح ۲۲ ص ۶۷۱ ح ۲۲ و ۲۳، كامل الزيارات: ص ۲۳۳ ح ۳۴۸، الغيبةللنعمانى: ص ۳۱۰ ح ۵، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج ۱ ص ۲۹۹ ح ۵۸، بحارالأنوار: ج ۵۲ ص ۳۰۵ ح ۷۷ ص ۳۰۷ ح ۸۲، الغيبةللنعمانى: ص ۳۰۷ ح ۲. ادامه دارد...