عمر بن خطاب دم نزد
در کتاب مجمعالبیان خواندم که مسلمانان برای فتح مکه به تکاپو افتاده بودند. مسلمانی به نام حاطب با کمک رقاصهای به اسم ساره، نامۀ خطرناکی برای سران مکه ارسال کرد. متن نامه این جملۀ خیانتآمیز بود: چه نشستهاید که پیامبر اسلام میخواهد به سوی شما قشونکشی کند. سلاح برداشته و آمادۀ رویارویی با او شوید.
حاطب با پرداخت لباسی فاخر و ده سکه طلا سبیل نداشتۀ ساره را چرب کرد تا نامه را به سران مکه برساند. اما از اقبال بدش، فرشتۀ وحی کاسه کوزهاش را به هم ریخت و پیامبر را در جریان نامه گذاشت. حضرت علی علیهالسلام ساره را دستگیر و همراه نامه به خدمت پیامبر آورد.
پیامبر نامه را به حاطب که در آن مجلس حاضر بود، نشان داد و فرمود: نامه را میشناسی؟ حاطب که گمان میبرد با این خیانت، سبیلش را دود میدهند در پاسخ گفت: آری! حضرت به او فرمود: چرا این کار را کردی؟ حاطب پاسخ داد: هجرتکنندههای به مدینه در مکه کسانی دارند که در برابر مشرکان از خانوادههایشان دفاع کنند. اما من کسی را ندارم. با این کار خواستم تا برای قبیلهام کاری کرده باشم.
پیامبر عذر حاطب را پذیرفت. عمر بن خطاب به اعتراض بلند شد و به پیامبر گفت: اجازه بدهید تا گردن این عنصر منافق را بزنم!
پیامبر به عمر اشاره کرد که نه، هرگز. او از پیشگامان نهضت بوده و سابقۀ مجاهدت و حضور در جنگ بدر را دارد. تو چه میدانی شاید خداوند به مجاهدان بدر لطف ویژهای داشته و از لغزش آنها گذشته و آنان را آمرزیده است. عمر به ناچار ساکت شد و دم نزد.
قم/ ۲۱ اردیبهشت ۹۶