یادش گرامی باد! در اواسط قرن سوم هجری، نویسنده ای مسلمان از اهالی جنوب اسپانیا دست به قلم شده و کتابی پر جاذبه و جُنگ‏ گونه نوشته است به نام "العِقد الفريد" که ترجمۀ فارسی اش می شود سینه ریز بی همتا! امروز دَم دَم های صلاة ظهر بود که در صفحۀ 149 از جلد پنجم این کتاب، نامۀ جالبی توجه ام را به خود جلب کرد. نامه ای پندآموز از یک خلیفۀ خودکامه به تبهکاری حرفه ای! و شاید بهتر باشد که بگویم دل نوشته ای از یک تبهکار به تبهکاری بدتر از خود! نویسندۀ نامه یکی از خلفای اُموی به نام عبدالملک بن مروان و گیرندۀ آن نیز حاکم و کارگزار بد آوازه اش در کوفه حجّاج بن یوسف است. این آقای خلیفه که از صدقه سری معاویه میراث خوار او شده و چارچنگولی بر سفرۀ خلافت نشسته است هشدار رازگونه ای را به حجّاج بن یوسف، گوش زد می کند. او در بخشی از نامه اش نوشته است: ای حجّاج! حواس خود را جمع کن! مرا از ریختن خون فرزندان عبدالمطلب دور بدار (جنّبني دماء بني عبد المطّلب) که در جنگیدن و خشم گرفتن بر آنها راه نجاتی وجود ندارد (فليس فيها شِفاء من الحَرَب‏) من تبار و طایفۀ حَرب را دیدم که با کشتن حسین بن علی دودمانشان بر باد رفت (سُلبوا ملكهم لمّا قتلوا الحسين بن علي‏). رفقای عزیزم! نام پدر جدّ یزید، حَرب می باشد. در پایان این نوشته ام یادی کنم از سید اشرف الدین قزوینی ملقّب به نسیم شمال که در روزگار پهلوی یعنی حوالی دهۀ 20 و 30 روزنامۀ نسیم شمال را با موضوع نقد اجتماعی، سیاسی منتشر می کرد. به یاد سرودۀ پر آوازه اش افتادم که می گوید: با آل علی هرکه در افتاد ور افتاد جای نقدهایش که خیلی خالیست اما یادش گرامی باد! علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 21 اسفند 96