از حرف هایم گیج شده بود همانگونه که در صفحۀ 286 از جلد 56 کتابم بحارالانوار نوشته ام، پدرم مرحوم محمد تقی مجلسی در شبی از شب ها برایم چنین حکایت کرد که: برای ارشاد مردم به اطراف شهر حلّۀ عراق رفته بودم. در آنجا قبیله ای زندگی می کرد که همگی سنّی مذهب بودند. با هر جان کندنی که بود آنها را با ائمۀ اطهار آشنا و به مذهب امامیه هدایت کردم. اتفاقاً در آن سامان، بقعه ای وجود داشت که به قبر حضرت حمزه فرزند امام موسی بن جعفر علیه السلام شهرت یافته بود. من به زیارت آن مکان نمی رفتم، زیرا نزد من به اثبات رسیده بود که قبر ایشان در جوار حضرت عبد العظیم در ری واقع است. اهالی مُصِر بودند تا من آنجا را زیارت کنم و من گفتم که زیارتگاهی را که نشناسم، زیارت نمی‌کنم! با این کارم رغبت مردم هم به تبرّک جویی از آن بقعه کاهش یافت (قَلَّت رغبةُ الناس فيه لاعراضي عنه). در یکی از سحرها آقا سیدی بر من وارد شده و گفت: بقعه را زیارت نمی کنی؟ گفتم: آری زیارت نمی کنم. فرمود: چرا؟ گفتم: چون او را نمی شناسم و از سویی می دانم که آرامگاه حمزه فرزند امام کاظم علیه السلام در ری قرار دارد. آنگاه در تایید نظر من فرمود: درست می گویی، این قبر حمزه فرزند امام کاظم علیه السلام نیست. بلکه مرقد ابو علی حمزة بن قاسم علوی عباسی از فرزندان حضرت ابوالفضل علیه السلام است. آقا سید که تشریف بردند، نگاهی به کتاب‌های رجالی انداختم. آنجا بود که پی به درستی سخن سیّد بردم. صبحگاهان وقتی که اهل روستا به دیدنم آمدند، آن سید در میانشان بود. از او تشکر کردم که سحرگاهان مرا از این حقیقت آگاه ساخت. از او پرسیدم که این اطلاعات را از کجا به دست آوردی؟ او که از حرف هایم گیج شده بود در پاسخم گفت: سوگند به خدا که من سحرگاهان نزد شما نیامده‌ام. اصلاً من شب گذشته بیرون روستا بودم. اینجا بود که یقین کردم آن شخصی که هنگام سحر تشریف آوردند، کسی نبود جز حضرت صاحب الأمر علیه السلام! (أن الشخص الذي رأيته هو صاحب الأمر عليه السلام). علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 23 آبان 96