چکمه ای به پا کرده بود زمستان سال 76 مصادف شده بود با شب های ماه مبارک رمضان. به همراه تعدادی از دوستان طلبه، هر شب از مدرسۀ علمیۀ معمار برای شرکت در جلسات اخلاق، به خدمت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی می رفتیم. چه شب های به یاد ماندنی ای بود. وقتی به محل برگزاری جلسه در خیابان ایران می رسیدیم، اتومبیلی سبز رنگ با راننده ای آشنا جلب توجه می کرد. هرگاه او را می دیدیم، با دوستان طلبه، پچ پچ می کردیم که: بچه ها اونجا رو، امیر صیاد شیرازی. بدون محافظ و هیچ گونه تشریفاتی، خیلی ساده مثل خودمون، مثل مردم عادی. همیشه یک دفتر به همراه داشت که در آن یادداشت هایی را می نوشت. این ایام گذشت و من برای ادامۀ تحصیل به حوزۀ علمیۀ چیذر رفتم. آنجا بود که متوجه شدم منزل امیر صیاد شیرازی در حوالی چیذر می باشد. عصر جمعه بود که یکی از رفقا رو به من کرد و گفت: خبر داری که جمعۀ اول هر ماه نزدیک غروب، مجلس روضه ای در منزل امیر صیاد شیرازی برپاست؟ گفتم چه بهتر از این، بلند شو برویم. هم فال است و هم تماشا، غروب جمعه دلمان گرفته. هم قدمی می زنیم و هم در مجلس روضه شرکت می کنیم، آن هم در منزل امیر صیاد شیرازی. تا وقتی که چیذر بودم، برای شرکت در مراسم روضه به منزل ایشان می رفتم. حتی با پسر بزرگ ایشون، آقا مهدی هم دوست شده بودم. یک روز جمعه که تنها بودم، کمی زودتر به جلسه رفتم. وقتی رسیدم درب حیاط باز بود. یا الله گفتم و وارد منزل شدم. جلسه در زیر زمین برپا می شد. به سمت پله های زیر زمین رفتم. متوجه شدم امیر صیاد یک لباس سربازی پوشیده و چکمه ای به پا کرده و مشغول تی کشیدن پله هاست. با دیدن من غافلگیر شد و با تواضع خاصی که هرگز از یاد نمی برم، مرا به داخل اتاق دعوت نمود. بسیار متواضع بود و صمیمی، اما یک جذبۀ خاصی داشت. کم کم با شخصیت ایشان بیشتر آشنا شدم. چیزی که در شخصیت ایشان بیشتر بروز و ظهور داشت، نظم ایشان بود. پس از شهادت امیر صیاد شیرازی، یک روز از عالم ربانی آیت الله هاشمی علیا که فردی فوق العاده منظم است، شنیدم که فرمود: "شهید صیاد بسیار منظم بود. او اصرار زیادی داشت تا برایش یک درس خصوصی اخلاق بگویم، ولی من فرصت نداشتم. تا اینکه با اصرار زیاد او و به پاس زحمت ها و مجاهدت هایی که کشیده بود، قبول کردم به مدت نیم ساعت صبح ها کتاب "اخلاق ناصری" را برایش بگویم. ایشان سر وقت می آمد و سر وقت می رفت. یک روز که من می خواستم دقایقی بیشتر مطلب بگویم، اشاره کردند که وقت تمام شده است. این بود که علاقۀ من به ایشان بیشتر شد". به خاطر دارم که پس از شهادت ایشان و آن تشییع جنازۀ باشکوه، استاد عزیزم حجة الاسلام و المسلمین عبداللهی سر کلاس با تعجب همراه با حیرت از این تشییع جنازه یاد می کردند و اینکه این تشییع جنازه در اندازۀ تشییع جنازۀ یک مرجع تقلید بود. علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 28 اردیبهشت 95