شبیه آنتون چِخوف! داشتم کتاب "الأخبار الطوال" نوشتۀ آقای دینوری را ورق می زدم که در صفحۀ 268 چشم ام افتاد به ماجرای غم انگیزی که نویسندۀ کتاب آن را از قول آقایی به نام "ابوهارون عبدی" نوشته است. ابوهارون می گفت: به دیدار صحابی مشهور پیامبر خدا جناب ابوسعید خُدری رفتم. قیافه اش بد جوری پکر و گرفته بود. ریش های چپ و راست صورتش، کوتاه و زیر چانه اش بلند شده بود. چهره اش شده بود شبیه نویسندۀ مشهور روسی، آنتون چِخوف! کمی که آرام و قرار گرفتم به او گفتم: ابو سعید با خودت چه کردی؟ چرا ریش هایت این شکلی شده است؟ (ما حال لحیتک). آهی کشید و گفت: دست روی دلم نگذار! این قیافه را شامیان برایم درست کرده اند. گفتم: شامیان؟! گفت: آری! این نشانۀ ظلمی است که ظالمان اهل شام در حمله به مدینه بر سرم آوردند. واقعۀ حرّه را که به یاد داری؟ گفتم: آری! چیزهایی شنیده ام. گفت: شنیده ای؟! کدام شنیدن مرد حسابی!؟ باید می بودی و می دیدی که سپاهیان یزید شاه سه شبانه روز چه قتل و غارت ها که نکردند. آنها سه شبانه روز نوامیس مردم را بر خود حلال کردند!! گفتم: خوب! به آنها می گفتی که من صحابی مشهور رسول خدا هستم شاید دست از سرت بر می داشتند. با ناراحتی گفت: ابوهارون! گفتم گفتم صد بار هم گفتم! اما به خرج شان نرفت که نرفت. طبیعت گراز پیدا کرده بودند. تعدادی از آنها وحشیانه وارد خانه ام شدند و همۀ خانه را تفتیش کردند. فقط کوزۀ آبم را پیدا کردند و با خود بردند. خیالم آسوده شده بود که شرّشان از سرم کم شده است. مشغول نماز که شدم ناگهان ده نفر از قلچماق هایشان دوباره به طور وحشیانه ای ریختند داخل خانه ام. از ترس نمی توانستم سلام نمازم را بدهم. هرچه گشتند چیزی پیدا نکردند. عصبانی، دوره ام کرده بودند تا سلام نمازم را بدهم. یکی شان که قسی القلب تر بود صبر نکرد تا سلام نماز را بدهم ناگهان سجاده از زیر پایم کشید. محکم با صورت خوردم زمین! ابوهارون! شاید باورت نشود اما یکی از این نر خرهای شامی، همین جوری که چانه ام روی زمین بود پایش را گذاشته بود پشت کله ام و محکم فشار می داد. دیگران هم یک به یک می آمدند و به طور اهانت آمیزی ریش های چپ و راست صورتم را می کندند و هرهر و کرکر می خندیدند. اگر می بینی که ریش های چپ و راست صورت کم پشت شده (فما تری منها خفیفاً) به خاطر همین کندن ها می باشد (فهو موضع النَّتف). علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 17 اردیبهشت 97