صلح با مستکبر از دوران جوانی به این فکر می کردم که چرا امام مجتبی علیه السلام نتوانست در نبردی شرافتمندانه بر معاویه پیروز شود؟ چه مصلحتی، امام را بر آن داشت تن به صلحی دهد که حتی دوستان خود را نیز برآشفت؟ گروهی از شیعیان، صلح را موجب خوارشدن مومنین قلمداد می کردند! دردآور این بود که امام باید پاسخگوی اعتراض دوستانی چون حُجر بن عُدی باشد! وقتی در کتاب بحارالانوار خواندم که امام فرموده: لَم اَجِد انصاراً - یار و یاوری نداشتم - بر مظلومیت امام غُصّه ها خوردم. به راستی از امام بدون یاور چه انتظاری می توان داشت؟ در همین کتاب شریف آمده که امام فرمود: به خدا سوگند، من از آن روی، کار را به معاویه سپردم که یاوری نداشتم. اگر یار و همراهی بود شبانه روز با او می جنگیدم. وقتی خواست عمومی بر مذاکره و صلح با دشمن باشد حتی از امام معصوم چه توقعی می توان داشت؟ دینوری در کتاب اخبار الطوال نوشته که امام مجتبی علیه السلام فرمود: من خواستۀ بیشتر مردم را در صلح جویی و دوری از مقاومت و مبارزه دیدم و دوست ندارم که آنها را بر کاری که تمایل به آن ندارند مجبور سازم. اما اینها همۀ حقیقت نیست. مردم نوعا در برابر سختی ها توان و تحمل بالایی ندارند و امام باید، تحمل همگان را در نظر گیرد. در کتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده که امام در پاسخ به اعتراضِ حُجر بن عُدی که بسیار پر حرارت بود می فرماید: ای حُجر همۀ مردم آنچه را تو دوست داری دوست ندارند. نتیجه اینکه وقتی در برابر تهدیدهای دشمن، خودمان را قوی نکرده باشیم بدون تردید آسیب پذیر خواهیم بود و به ناچار به سوی صلح و مذاکره متمایل خواهیم شد. در کتاب تحف العقول از قول امام مجتبی علیه السلام آمده است که: وقتی دیدم شما در برابر دشمن قدرت برتر در اختیار ندارید کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم. جناب دینوری در کتاب اخبار الطوال از قول امام در پاسخ به یکی از معترضان صلح نوشته است: وقتی سستی شما را دیدم با معاویه صلح کردم تا لااقل جانتان را حفظ کنم. من برای حفظ جان شیعیانم صلح کردم. ترسیدم که ریشۀ شما از زمین کنده شود پس صلح را لازم دیدم تا اینکه برای دین خدا در روی زمین فریادگری باقی بماند. آیا تاریخ دیروز ما می تواند چراغ راهی فراروی امروز و فردای ما باشد؟