آقایون دُم کلفت رفقای عزیزم! شیخ مفید، بیش از هزار سال پیش زحمت نگارش کتابی را کشیده با نام "الارشاد" که از آثار ارزشمند شیعه در شناخت زندگی ائمۀ اطهار علیهم السلام به حساب می آید. ساعتی پیش در صفحۀ 334 این کتاب دیدم که نوشته بود: یکی از گُماشته های دولت عباسی که زندانبانی امام عسکری علیه السلام را نیز بر عهده داشته، دم به دقیقه از سوی برخی بزرگان حکومت، پیغام پسغام دریافت می کرده و به سختگیری بیشتر بر آن حضرت در زندان تشویق می شده است. زندانبان هم که دیگر از دریافت این پیغام و پسغام ها کلافه شده بود، به فکر چاره می افتد تا با دعوت آقایون دُم کلفت و کلّۀ گندۀ عباسی به زندان و گفتن حقیقتی، سنگ خود را با آنان وابِکَند. از این رو پیکی به سوی آنان فرستاد. ایادی عباسی هم بلافاصله برای شنیدن سخنان گماشتۀ خود، به سرعت خود را به زندان رساندند. گوشۀ زندان، بساط و فرشی از قبل پهن و سور و ساتی هم تدارک دیده شده بود تا آقایان در این دورهمیِ شوم، سَق بزنند. همۀ اراذل و اوباش جمع بودند. تا چشمشان به نگهبان افتاد گویی منتظر شنیدن خبر خوشی از آزار و اذیت های بیشتر به امام عسکری علیه السلام بودند! نگهبان زندان گرد و غبار از لباس هایش گرفت و با نوشیدن مقداری آب، نفسی تازه کرده و آنگاه گفت: در رابطه با حسن عسکری، خُرده عرایضی به خدمت حضرات دارم. ببینید آقایان! حَسَب فرمایش و اوامر ملوکانۀ شما، بنده دو نفر از خشن ترین و بی رحم ترین نگهبانان را برای آزار و اذیت حسن عسکری در زندان مأمور کردم، ولی آنان چنان تحت تأثیر او قرار گرفته اند که من شگفت زده شده ام! تا جایی که این آقایان نگهبان، اهل نماز، روزه و عبادت شده و خود را به درجات والایی رسانده اند! (فَقَدْ صَارَا مِنَ الْعِبَادَةِ وَ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ إِلَى أَمْرٍ عَظِيمٍ) و من درمانده ام که چه کنم؟! این بود که از شما خواستم تا بیایید چاره ای کنیم. بزرگانی که آنجا نشسته بودند با شنیدن این سخنان، هاج و واج مانده و بِربِر به نگهبان زُل زده بودند. رفقای عزیزم! از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، با خواندن این حکایت از خجالت، عرق بر پیشانی ام نشست. سرم را به زیر انداخته و با خود گفتم: من خودم را مثلاً شیعه و پیرو اهل بیت علیهم السلام می دانم. آیا تا به حال شده که در مواجهۀ با مخالفین و آنانی که به گمانم از راه هدایت زاویه گرفته اند، یک نفر را بله فقط یک نفر را به سوی خوبی ها دعوت و با رفتارم مبدأ میل او را از ناپاکی ها به طهارت و پاکی ها تغییر داده باشم؟! علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ نهم شهریور 96