فرزند صحرا - قسمت پنجم ـ یادت باشه که مراقبت از حسین بن علی و مواجه شدن با خطری که از جانب او متوجه تاج و تختته ظرافت های خاص خودش رو داره! یه موقع حماقت نکنی. حسین با بقیۀ آدم ها فرق می کنه! ـ به هزار و یک دلیل، حسین بن علی، آدم محبوب و کاریزمایی هستش. مبادا باهاش دربیفتی. هر چی هم که باشه بالاخره باهاش عموزاده! پس تا جایی که راه داره پیوند خویشاوندی رو رعایت کن! با اون مهربون باش! یزید دستی به ریشاش کشید و گفت: ـ آخه بابا! راپورتچی ها از مدینه خبر دادن که زیرزیرکی مکاتباتی بین حسین و اهالی عراق رد و بدل میشه! ـ معاویه که به نفس نفس افتاده بود نگاهی به یزید کرد و به سختی گفتش: ببین پسر جان! من که گفتم! البته که باید مواظبش باشی. اما خیلی نگران نباش! چندی پیش نامه ای محترمانه به حسین نوشتم و بهش گوشزد کردم که شنیده ام مراوداتی با اهل عراق داری. به من گزارش دادن که عراقی ها تو رو به پیکار با من تشویق و دعوت کردن. اما حسین زد زیرش و منکر شد و برام در نامه ای نوشت که اینها شایعات هستش و من قصد ستیزه جویی با تو رو ندارم. ـ اما بابا! اون گفته که قصد ستیزه جویی با شما رو نداره از کجا معلوم که با منم اینجور باشه؟! ـ به هر حال پسرم! اگه حسین رو به هیجان بیاری مثل اینه که شیر رو به هیجان آورده باشی! همۀ حرف من اینه که گزک به دست حسین نده! چیه هی علنی، شراب می خوری! تا نصف شب با زنها الواتی می کنی؟ خوب بچه جون! خبراش به اونور می رسه دیگه! هر غلطی هم که می خواهی بکنی بکن! اما ظاهر رو حفظ کن! تا معاویه این جملات رو به زبونش آورد انگاری که سکته زده باشه یکهویی هنّ و هونّی کرد و از روی ناچاری جان به جان آفرین تسلیم کرد! یزید که چهره اش غمگین به نظر می رسید خم شد و پیشونی بی جان معاویه رو بوسید. سپس شمدی رو که روی معاویه انداخته بودند کشید تا بالای سر جنازۀ معاویه بعدش هم از جاش بلند شد. روشو برگردوند به سوی آدم هایی که اون دوروبر وایساده بودند و ضحاک رو صدا کرد تا بهش چیزی بگه! ادامه دارد ... علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 10 مهر 97