فرزند صحرا – قسمت دوازدهم دوتا سورپرایز یزید که شرابخور فولی بود دستی به ریشاش کشید و گفت: - نشد ابن نصر دِ نشد! اون یارو که دیدیش، دریای علم و کمالات بود قبول! اما شراب علم نیست که اون بابا فوت آب باشه. خاصیت شراب رو کسی می دونه که شراب خور باشه! استاد شرابخوری منم. مست داریم تا مست. خورندشم شرطه! یکی می خوره میشه بی حیا اما یکی می خوره میشه صاف! پاک! راستگو! رقیق القلب! همه خراب نمی شن. بعضیا با خوردن شراب میشن فرشته! عروج می کنن! - حتما تو یکی از اون فرشته هاشی؟! خلیفه که توی حال خودش نبود اشک توی چششاش جمع شد و گفت: - نه! من که شراب می خورم عاشق می شم. اینو گفت و با اشک و آه سوزناکی اسم زنی رو در فراغش صدا زد. بعدشم جام شراب رو سر کشید. ابن نصر که از دیدن شراب و مستی های یزید نمی تونس خودشو نگه داره کم کم داشت دیوونه می شد. هی با خودش کلنجار می رفت که بخورم یا نخورم. آخرشم با خودش گفت: می خورم بعداً می رم توبه می کنم! با اشارۀ ابن نصر کنیزک جوان جام شراب اون رو هم پر کرد. - چی شد توبه شکستی مارمولک؟! تا حالا که داشتی جانماز آب می کشیدی؟! بخور مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟ بخور خوش باش! وقتی ابن نصر جام شراب رو سر کشید نگاهی به یزید انداخت و گفت: - به به! تا به حالا اینجور شراب نخورده بودم. اینو از کجا آوردی؟ تو رو خدا بگو ببینم چه جوری درستش کردی؟ - پسر جون! فک کردی همینجور الکی الکیه؟! برا خودش فوت و فنّی داره! انار مصری رو با عسل اصفهانی قاطی کردم بعدش اونو با انگور حجازی جوشوندم و مقداری شکر اهوازی ریختم توش و کمی هم از آب گوارای اطراف دمشق قاطیش کردم و گذاشتم موند تا شد این شراب که می بینی. بزن حالشو ببر که این سورپرایز اول بود. و اما سورپرایز دوم. ادامه دارد ... علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدّس قم/ 17 مهر 97