فرزند صحرا – قسمت نوزدهم تخت وارونه - نقشه! چه نقشه ای؟ از چی داری حرف می زنی؟ - ببین مروان! بیا اونارو دعوت کنیم به دارالحکومه و حقیقت رو بهشون بگیم. من که مطمئنم باهامون راه میان. - تو چه ساده ای، ولید! خیلی خامی. فکر می کنی اونا هم می گن چشم و میان باهات بیعت می کنن؟! زهی تصور باطل زهی خیال محال. از من گفتن بود هر جور خودت صلاح می دونی عمل کن! اصلا به من چه، تو حاکم مدینه ای. ولید، همون نصف شبی نوۀ خلیفۀ سوم رو فرستاد دنبال این چن نفر تا دعوتشون کنه بیان دارالحکومه. نوۀ خلیفۀ سوم که پسر بچۀ نوجوونی بودش، پرسون پرسون خودش رو رسوند به حسین بن علی و عبدالله بن زبیر که گوشۀ مسجد النبی کنار همدیگه نشسته بودن. کفشاش رو در آورد و جلو رفت. بعد از سلام و علیک، گفت: - حاکم مدینه شما رو بابت امر مهمی به دارالحکومه دعوت کرده، لطفا تشریف بیارید بریم! عبدالله بن زبیر سرش رو از فرستادۀ حاکم مدینه برگردوند و دهانش رو به گوش حسین نزدیک کرد و پچ پچ کنان گفت: - یعنی چی شده که این وقت شب ما رو خواسته؟ - به گمانم معاویه مرده و ولید خواسته که قبل از علنی شدن خبر مرگ معاویه، ما با یزید بیعت کنیم. - واقعا؟! - آره! اتفاقا ساعتی پیش که استراحت می کردم در خواب دیدم که تخت سلطنتی معاویه وارونه شده و خونَش در حال سوختنه! تعبیر خوابم اینه که معاویه مرده! - حسین جان! آیا تو با یزید بیعت می کنی؟ - هرگز! قرار ما اصلا این نبود. معاویه در صلحی که با برادرم حسن داشت متعهد شد که خلافت را بعد از خودش به هیچکدوم از بچه هاش نده و اگه حسن زنده موند به حسن و اگه من زنده موندم به من واگذار کنه. اما معاویه زد زیرش. منم که نمی تونم با آدم فاسق سگ بازی که آشکارا معصیت می کنه، شراب خواره و با فرزندان پیامبر کینه توزی می کنه، بیعت کنم و فرمانبر او باشم. آیا می تونم؟! - پس حالا چه کنیم؟! حسین نگاهی به جوانک خبر رسان انداخت و گفت: آقا زاده! تو برو ما هم پشت سرت میاییم. پسرک جوون هم برگشت به سوی دارالحکومه. حسین بن علی و عبدالله بن زبیر از جاشون بلند شدن تا به دارالحکومه برن. اما تعدادی از دوستاشون با نگرانی مانع از تنها رفتن اونا شدن. حسین نگاهی به رفقای باوفای خودش انداخت و گفت: - ایرادی نداره! شما هم بیایید بریم، اما به شرطی که بیرون دارالحکومه وایسید و تا صداتون نکردم داخل نیایید. اگه دیدید که صدام بلند شد با شمشیرهاتون به داخل دارالحکومه بریزید. (نسب قریش: ص 133، الامامة و السیاسة: ج 1 ص 175، الاخبار الطوال: ص 229، الفتوح: ج 5 ص 11). ادامه دارد ... علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدّس قم/ 26 مهر 97