فرزند صحرا – قسمت بیست و دوم تخت وارونه - ببین ولید! من شرایط تو رو درک می کنم که تحت فشاری، اما من چه طور با یزید بیعت کنم؟! از طرفی تو خودت خوب می دونی که ما خاندان و تبار پیامبر هستیم. معدن رسالت و جايگاه آمد و شد فرشتگانيم. خداوند، حق و حقیقت رو توی دلهای ما به وديعت نهاده و زبون هامون رو به اون گویا کرده. اما از اون طرف تو خودت بهتر از هر کس می دونی یزیدی که می خواد خلیفه بشه و جای پیغمبر بشینه یه آدم فاسد و پلیدیه که آشکارا مشروبات الکلی می خوره. آدم های بی گناه رو مثل آب خوردن می کشه و می فرسته سینۀ قبرستون. او اصلا شايستگی های لازم برای این جایگاه رو نداره. وجداناً تو خودت بگو آیا یکی مثل من می تونه با آدمی مثل یزید بیعت کنه؟! معلومه که نمی تونه. از این گذشته خودم با این گوشام از دو لب مبارک پیغمبر شنیدم که خلافت بر فرزندان ابو سفيان، حرومه! با این حساب تو خودت بگو من چگونه می تونم با اینایی بيعت كنم كه پيغمبر دربارشون اینجور تند و تیز فرموده؟ تو جای من باشی چی کار می کنی؟ ولید دستی به ریشاش کشید و گفت: - پس من چه خاکی به سرم کنم؟ تو رو خدا کوتاه بیا و بی خیال شو. بیا یه بیعتی بده و برو دنبال زندگیت. - جناب ولید بن عتبه! حالا فرض بگیریم که من اومدم و به قول خودت یه بیعت نیم بندی با یزید کردم، مگه تو به این بیعت مخفیونه راضی می شی؟ مگه تو دنبال این نیستی که بیایی و بین مردم جار بزنی که آهای مردم! حسین با حسینیش اومد و با یزید بیعت کرد، شما که عددی نیستید و جای خود دارید؟ ولید لبخندی زد و گفت: - قربون آدم چیز فهم! منم همینو می گم. بیا یه بیعتکی بده و منم یه جاری بین مردم می زنم و قال قضیه کنده میشه می ره! تو هم مثل آقا زاده های دیگه یه پول قلمبه از یزید می گیری و به مریدا و شیعیانت رسیدگی می کنی! حسین که می دونست حرف حساب توی کلّۀ ولید نمی ره برای خلاصی از این معرکه اینجور بهونه آورد که باشه حالا اجازه بده من امشب کمی روی حرفات فکر کنم. تو هم برو روی حرفای من فکر کن تا فردا ببینیم کدامیک از ما شایستۀ خلافت هستش؟ کدوم باید بیاد و با اون یکی بیعت کنه؟ من با یزید یا یزید با من؟! حضرت اینو فرمود و بلند شد تا بره که یکهویی ... (ارشاد مفید: ج 2 ص 30، امالی صدوق: ص 151، اللهوف: ص 22) ادامه دارد ... علیرضا نظری خرّم/ شهر مقدس قم/ 10 آبان 97