داستان فاطمه سلام الله علیها قسمت هفتاد و چهارم دندون‌تیز عمل به آموزه‌های دینی به ویژه عبادتِ سجاده‌ای برای فاطمه یه اصلِ تغییر‌ناپذیر بود. به اعتراف حسن بَصْری: کسی عابدتر از فاطمه وجود نداشت. این خانوم به قدری عبادت می‌کردند که گاهی پاهاشون از شدّت عبادت، متورّم می‌شد. ابن‌عباس هم می‌گه آیهٔ هفدهم سورهٔ ذاریات که فرموده: او‌ن‌ها کمی از شب رو می‌خوابیدند و مابقیش رو به عبادت مشغول بودند، در رابطه با فاطمه و شوهرش و بچه‌هاش نازل شده است. یکی از جاهایی که فاطمه تا آخر عمرش، هر جمعه برای زیارت و عبادت به اونجا می‌رفت مزار شهدای جنگ اُحد به ویژه قبر عموی نازنینش جناب حمزه بود. فاطمه بر سرِ مزار عمو می‌نشست و ساعت‌ها مشغول نماز و دعا می‌شد. کشته‌شدن هفتاد شهیدِ جنگ اُحد به ویژه مُثله‌شدنِ جناب حمزه دل فاطمه رو حسابی به درد اُوُرد. تا حدّی که زار زار در سوگ اون‌ها گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت. فاطمه، دونستن رو برای عمل می‌خواست و نه مثل بعضی‌ها تلنبار کردن یه مشت اصطلاحات. کافی بود چیزی از دو لب مبارک پیغمبر در بیاد. فاطمه توی هوا صیدش می‌کرد. یه بار از پیغمبر شنید که توی روز جمعه ساعتی وجود داره که در اون لحظات، دعا مقرون به استجابت می‌شه. فاطمه که مشتاق شده بود تا در این رابطه بیشتر بدونه جلو اومد و به پدرش عرض کرد: آقاجون! اون که فرمودی کدوم ساعته؟! پیامبر نگاه مهربونی به دخترش انداخت و فرمود: دم‌دم‌های غروب جمعه، دقیقا وقتی که آفتاب پایین میاد و هوا می‌خواد تاریک بشه. فاطمه همینکه این فرمودهٔ پیغمبر رو شنید دست به کار شد و براش برنامه‌ریزی کرد. یکی از دوروبری‌های خودش رو مامور کرد تا جمعه‌ها نزدیک غروب آفتاب بالای تپه‌ای بره و وقتی که آفتاب خواست غروب کنه زود بیاد به فاطمه خبر بده! تا آخر عمر فاطمه اینجوری بود که وقتی اون بندهٔ خدا به فاطمه خبر می‌داد که آفتاب کم مونده که غروب کنه فاطمه بلافاصله به محراب عبادت می‌رفت و مشغول عبادت و دعا می‌شد. اگه شرایط برای فاطمه فراهم می‌شد و مقدور بود خیلی دوست داشت که برای زیارت خونهٔ خدا به همراه شوهر و پدرش به مکه مسافرت کنه. اتفاقا سال هفتم هجری بود که پیغمبر به همراه تعدادی از مسلمون‌ها برای انجام عُمره به مکّه رفت. این عُمره رو برای اینکه یه جورهایی قضای حج سال گذشته محسوب می‌شد به عمرةُ القضاء نامگذاری کردند. آخه سال ششم هجری، مسلمون‌ها برای انجام عُمره به سمت مکه حرکت کرده بودند. اما مشرکین مکه مانع از ورود اون‌ها به خونهٔ خدا شدند. سرانجام صلح‌نامه‎ای بین مسلمون‌ها و مشرکین مکه نوشته شد که صلح حدیبیه نام گرفت. براساس مُفاد صلح‌نامهٔ حُدیبیّه، مسلمون‌ها سال ششم هجری اجازهٔ انجام حج نداشتند. اما سال بعدش یعنی سال هفتم موفق شدند تا به مدت سه روز وارد مکه شده و عمره بجا بیارند. فاطمه توی این سفر حضور داشت. وقت برگشتِ کاروان، دختر جناب حمزه که هجرت نکرده و هنوز ساکن مکه بود به سرعت خودش رو به پیغمبر رسوند و ازش خواست تا او هم به همراه اون‌ها به مدینه بره! پیامبر نمی‌تونست این دختر رو به هر گرگ دندون‌تیزی بسپره، این شد که ماموریت رو به علی واگذار کرد و علی هم دختر حمزه رو به همسرش فاطمه سپرد تا توی کاروان و در طیّ سفر ازش مراقبت کنه. دخترک وقتی به مدینه رسید از فاطمه خداحافظی کرد و به خونهٔ جعفربن‌ابی‌طالب که سرپرستیش رو قبول کرده بود، رفت. ربیع‌الابرار: ج ۲ ص ۱۰۴، مقتل‌الحسین للخوارزمی: ج ۱ ص ۸۰، شواهد التنزیل: ج ۲ ص ۳۱۷، المستدرک للحاکم: ج ۱ ص ۳۷۷ ح ۱۳۹۶، مسند‌ابن‌راهویه: ج ۵ ص ۱۹۵ ح ۷۰، صحیح البخاری: ج ۳ ص ۲۲۳ ح ۲۶۹۹. ادامه دارد...