داستان فاطمه سلام‌ الله علیها قسمت نود و هشتم آهْ پدر هر چی علائم بیماری در چهرهٔ پیامبر بیشتر نمایان می‌شد دو نگرانی در وجود مبارکش افزایش پیدا می‌کرد. یکی دلشوره از گرفتاری‌ها و مصائبی که در انتظار دخترش فاطمه و دامادش علی بود و دیگری نگرانی بابت اختلافات بر سر جانشینی بعد از رحلتش. تشویش رسول خدا برای فاطمه بعد از ملاقاتی که با جبرئیل داشت زیادتر شد. آخه فرشتهٔ وحی طیّ دیداری به پیامبر خدا اظهار کرده بود: دختر و دامادت بعد از تو مورد ظلم و بی‌مهریِ مردم واقع می‌شند و حقشون غصب و پایمال می‌شه! به علی ستم می‌شه و آدم‌های نابکار علی رو از حق جانشینی تو محروم می‌کنند. علاوه بر این، فرزندانش رو می‌کشند و بچۀ فاطمه رو که بهش بارداره از بین می‌برند و گستاخانه وارد خونۀ فاطمه می‌شند. البته بعدها قائم که از فرزندان فاطمه هست قیام می‌کنه و این وضع رو تغییر می‌ده و فرمانش حاکم می‌شه و همۀ امت دوست‌دار واقعیِ این خونواده می‌شند. هر چند پیغمبر در پاسخ به جبرئیل فرموده بود صبر می‌کنم، اما همین مقدار اخبار غیبی از آیندۀ فاطمه و شوهرش و بچه‌هاش کافی بود تا پیامبر مضطربِ سرنوشت اون‌ها بشه و در صدد انجام کاری برای پیشگیری از این حوادث ناگوار بر بیاد. بعد از این ملاقات هر وقت نگاهِ غم‌بار پیغمبر به فاطمه میفتاد بی‌اختیار اشک توی چشم‌هاش حلقه می‌زد. به ویژه اینکه فاطمه باردار بود و توی اون شرایط، نیازمند آرامش برای وضع حمل. وقتی از حضرت سوال می‌‌شد که چرا با دیدن فاطمه شروع به گریه می‌کنید، با صدای بُغض‌کرده پاسخ می‌داد: وقتی فاطمه رو می‌بینم به یاد مصیبت‌های آیندۀ او میفتم. گاهی پیغمبر مصائب فاطمه رو یکی‌یکی بر می‌شمرد و آخرش می‌گفت: هر کسی فاطمه رو اذیت کنه و حقش رو غصب کنه ملعونه و جاش توی جهنّمه! علی‌بن‌ابی‌طالب می‌گه یادمه روزی از روزها پيامبر دستم رو گرفته بود و دوتایی داخل يكى از كوچه‏‌هاى مدينه قدم می‌زديم. به باغى رسيديم. من گفتم: چه باغ زيبايى؟! پيامبر بلافاصله فرمود: توی بهشت از اين زيباتر براى تو وجود داره! به باغ ديگه‌اى رسيديم. من دوباره گفتم: چه باغ زيبايى؟! پيامبر دوباره فرمود: توی بهشت از اين زيباتر براى تو وجود داره! تا اين كه به هفت باغ رسيديم و هر بار من می‌گفتم: چه باغ زيبايى و پيامبر می‌فرمود: توی بهشت از اين زيباتر براى تو وجود داره! به جای خلوتی رسیدیم. پیامبر من رو به آغوش گرفت و بلند بلند گريه كرد. گفتم: آقا! چی باعث شد كه گريه كنيد؟ حضرت در جوابم فرمود: كينه‏‌هاى نهفته در سينه‏‌هاى عدّه‏‌اى نسبت به تو كه پس از من نمايان می‌شه! این جملۀ پیغمبر برای علی تازگی نداشت، چرا که در جنگ خيبر هم وقتی پیغمبر پرچم رو به على‌ داد به ایشون فرمود: بترس از كينه‏‌هاى نهفته در سينه‏‌هاى عدّه‏‌اى نسبت به تو كه پس از من، نمايان می‌شه! خدا و همۀ لعنت‌كننده‌ها این آدم‌های کینه‌توز رو لعنت می‌كنند. رسول خدا هر چی به آخر عمر مبارکش نزدیک‌تر می‌شد بی‌تابی‌هاش برای فاطمه آشکارتر می‌شد. یکی از روزهای آخر زندگی پیغمبر بود که علی و فاطمه و حسن و حسین به دیدار پیامبر رفتند. همین که نگاه علی به پیامبر افتاد اختيار از کف داد و شروع به گريه كرد. پیامبر با گریۀ علی به گریه افتاد و فرمود: اشک نریز عزیزم. زمان جدايى فرا رسيده! تو رو که برادرم هستی به خدا می‌سپارم. گريه و غم و اندوه من براى تو و فاطمه‏ است كه بعد از من پايمال می‌شید. چرا كه اين قوم برای ستم‌کردن در حق شما هم‏داستان می‌شند. گریۀ من بابت ضربتى هست كه بر فرق تو زده می‌شه، گریۀ من از چنگى هست كه فاطمه بر گونۀ خودش می‌زنه، گریۀ من از نيزه‏‌اى هست که بر ران حسن فرو برده می‌شه، گریۀ من از زهری هست كه بر حسن نوشانده می‌شه و گریۀ من از كشته‌شدن مظلومانه و غریبانۀ حسینه! همۀ اون‌هایی که دوروبر پیغمبر نشسته بودند از شنیدن این حرف‌ها سخت به گریه افتادند. علی، اشک مبارک پیغمبر رو پاک کرد و فرمود: ناراحت و غمگین نباشید یا رسول‌الله! خداوند ما رو براى رنج و بلا و امتحان آفريده! ابن‌عبّاس که اونجا حاضر بود، می‌گه پیغمبر در ادامه فرمود: گریه می‌کنم براى فرزندانم و كارى كه بدترين‏‌هاى امّتم، پس از من با اون‌ها می‌كنند. دخترم فاطمه رو می‌بينم كه پس از من به اندازه‌ای بهش ستم می‌شه که گویی فرياد آهْ پدر آهْ پدرِ او بلنده و هيچ كس از امّتم به ياری دخترم نمی‌شتابه! جلاءالعیون: ج ۱ ص ۱۸۴، فرائدالسمطین: ج ۲ ص ۳۴، الأمالي‎للصدوق: ص ۱۹۷ ح ۲۰۸ و ح ۲۰۰، المناقب لابن‎شهر‎آشوب: ج ۲ ص ۲۰۹، الأمالي‎للطوسي: ص ۱۸۸ ح ۳۱۶ ص ۳۵۱ ح ۷۲۶، كشف‎اليقين: ص ۴۵۷ ح ۵۵۹، الطرائف: ص ۵۲۱، المناقب‎للخوارزمي: ص ۶۱ ح ۳۱، بحار‎الأنوار: ج ۲۸ ص ۴۱ ح ۴ ص ۴۵ ح ۸ ج ۲۲ ص ۲۸۸ ح ۵۸ ص ۴۹۰ ح ۳۶ ج ۴۴ ص ۱۴۹ ح ۱۷. ادامه دارد...