داستان فاطمه سلام‌ الله علیها قسمت صد و بیستم اختلاف‌افکنی جای هیچ شک و شبهه‌ای نیست که تا حضرت فاطمه زنده بود اميرالمؤمنین، دست بیعت به طرف خلیفۀ ناحق دراز نکرد. این مساله، قطعیه. نه امام و نه هيچ‌يك از بنى‌هاشم، با ابوبکر بيعت نكردند، تا اینكه صدّیقۀ طاهره از دنیا رفت. حتی اینجوری که هواداران خلیفه نوشتند، علی‌بن‌ابی‌طالب در زمان حيات فاطمه، پیش مردم، آبرويى داشت؛ اما همین‌که خانوم فاطمه به شهادت رسید، مردم، با على یه‌جوری رفتار کردند كه انگاری اصلا ایشون رو نمی‌شناسند! از این حرف، معلوم می‌شه توی اون چند ماهی كه فاطمۀ زهرا عینهو شیر پشت شوهرش ایستاده بود اميرالمؤمنین کمتر تحت فشار بیعت با ابوبکر بود، چراکه فاطمهٔ زهرا به‌واسطهٔ اعتبار و آبروی بالای اجتماعی، یه‌جورهایی حکم سپر بلا برای شوهرش رو داشت. اما بعد از شهادت خانوم، هجمه به اميرالمؤمنین برای بیعت با ابوبکر بیشتر شده. بعضی‌ها گفتن علی‌بن‌ابی‌طالب تا شش ماه بعد از شهادت همسرش، برای بیعت‌نکردن مقاومت کرد. حالا بعداً می‌گم که چرا آخرش بیعت کرد. البته برخى هم می‌گن كه ده روز بعد از شهادت خانوم، حضرت رفت و بيعت کرد. سه ماه هم گفته شده! خدا بهتر می‌دونه. به‌نظرم مدتش خیلی مهم نیست، علتش مهمه که بهش می‌رسیم. عواملی که یکی‌یکی بهشون می‌پردازیم دست‌به‌دست هم دادند و باعث شدند که حضرت یواش‌یواش علی‌رغم میل باطنیش، از درِ مصالحه با ابوبکر وارد بشه و باهاش بيعت کنه. در مورد اینکه انگيزه‏‌هاى بيعت امام بعد از خوددارى‏ اولیه چی بوده، حرف و حدیث‌های جورواجوری لابه‌لای نوشته‌های قدیمی وجود داره! مثلا یکی از اون مهم‌هاش نگرانی از شعله‌ورشدنِ اختلافات بوده! در همین رابطه نقل می‌کنند امام یه‌جایی به هوادارهای اندکش كه زیر بار بيعت با ابوبكر نمی‌رفتند، فرموده بود: اشکالی نداره، برید و بيعت كنيد؛ چرا كه اين آقایون، دوتا راه جلوی پای من گذاشتند، یکی اینکه سر اونچه که حقشون نيست باهاشون مخالفت نکنم و دم نزنم، يا که دست به قبضهٔ شمشیر ببرم و باهاشون بجنگم. من هم آدمی نیستم که بخوام بین مسلمون‌ها، اختلاف بندازم. فی‌المثل نوشتند که توی ماجرای بیعت‌گیری اجباری یکی از اون آدم‌های علی‌دوست به اسم بُرَيده اومد و میلهٔ پرچمش رو محکم فشار داد توی زمین و با دادوبی‌داد گفت: تا على بيعت نكنه، من هم بيعت نمی‌كنم. امیرالمؤمنین که شاهد حرف بُریده بود بهش فرمود: به‌هرحال این چیزیه که فعلا مردم، سرش یکصدا و همراه شدند. تو هم برو بیعت‌کن. چون‌ شرایط به‌گونه‌ای رغم‌خورده که اتحاد بهتر از اختلاف‌افکنیه! البته از ادامهٔ فرمودهٔ همراه باناراحتی امام اینجوری بر میاد که مراعات مصلحت به‌خاطر اتحاد ذاتاً باب‌میل حضرت نبوده و امام از روی ناچاری قبول می‌کنه. جای دیگه هم امام با دلخوری می‌گه: پیامبر که از دنیا رفت با خودم گفتم: ما، خاندان و وارث و خانواده و نزديكان پیغمبریم. امید داشتم که هيچ‌كس سر جانشینی پیغمبر با ما كشمكش نکنه و هيچ طمعكارى در حقّ ما طمع نکنه؛ امّا قریش مانع ما شدند و خلافت رو از ما دزدیدند. حكومت از آنِ ديگرى شد و ما دنباله‏‌رو شديم. آدم‌های ناتوان به ما طمع کردند و آدم‌های پست، آقابالاسر ما شدند. چه چشم‏‌هایی که برای ما گريان نشد و چه سينه‏‌هایی که به‌خاطر ما غمگین نشد و چه جان‏‌هایی که بی‌تاب نشد. به‌خدا سوگند اگه از پراكندگى مسلمون‌ها نمی‌ترسیدیم، تصميمى غیر از این می‌گرفتیم. كسانى حكومت رو به دست گرفتند كه خيرخواه مردم نیستند. اتفاقاتی افتاد که به‌ناچار صبر كردم. شکیبایی من به‌خاطر تسليم‌بودنم در برابر فرمان خدا بود. ما امتحان شدیم. اميد به پاداش و صبر، بهتر از اون بود كه مسلمون‌ها، متفرّق بشند و خونشون ريخته بشه. حكومت پيامبر رو از ما گرفتند و به ديگری سپردند. به‌خدا سوگند اگه ترس از اختلاف‌افکنی در میان مردم نبود، تا سر حدّ توان برای تغییر شرایط مقاومت می‌کردم. مروج الذهب: ج ۲ ص ۳۰۷ و ۳۰۹، الكامل في التاريخ: ج ۲ ص ۱۴، السنن الكبرى: ج ۶ ص ۴۸۹ ح ۱۲۷۳۲، صحيح البخاري: ج ۴ ص ۱۵۴۹ ح ۳۹۹۸، صحيح مسلم: ج ۳ ص ۱۳۸۰ ح ۵۲، شرح نهج البلاغة: ج ۲ ص ۲۲ ج ۲۰ ص ۲۴، الشافي: ج ۳ ص ۲۴۳، بحار الأنوار: ج ۲۸ ص ۳۹۲، الإرشاد: ج ۱ ص ۲۴۵ و ۲۴۹. ادامه دارد...