داستان فاطمه سلام الله علیها
قسمت صد و سیام
فدک ۴
فاطمۀ زهرا بعد از مناظرهای بیثمر با ابوبکر دستخالی به خونه برگشت. امیرالمؤمنین داخل اتاق، زانوی غم به بغل گرفته بود.
نمیدونم حال و روز غمگین امیرالمؤمنین چگونه بود که خانوم کنارش نشست و باناراحتی عرض کرد: عزیزم! تا کِی میخوای زانوی غم بغل کنی و اینجا بشینی؟ تو فرزند ابوطالبی، مردی باغیرت که به دادخواهی مظلومان رسیدگی میکرد. چرا بهشکل جنین محصور توی رحم، گوشهٔ اطاق کِز کردی؟! چرا شبیه متهمها خونهنشین شدی؟!
علیجانم! تو با شجاعت بینظیرت بال و پر خیلی از مدعیان شجاعت رو شکستی. اما حالا میبینم گوشهنشین شدی؟! پسر ابوقحافه با وجود تو به من ستم کرده و فدک رو بهناحق چپاول کرده!
امیرالمؤمنین بعد از شنیدن درد دلهای فاطمه، همسرش رو دلداری داد و بعد از توقفی کوتاه برای دیدار با خلیفه وارد مسجد شد.
ابوبکر بالای منبر پیغمبر لمداده بود. امیرالمؤمنین جلو رفت. خلیفه خودش رو جمع و جور کرد. حضرت به مقابل پسر ابوقحافه رسید و بیهیچ ملاحظهای فرمود: چرا دختر پیغمبر رو از حقش محروم کردی؟! فاطمه شرعاً و عرفاً از زمان حیات رسول خدا مالک فدک بود؟!
ابوبکر سیخ روی منبر نشست. صداش رو کلفت کرد و با تحکّم گفت: فدک مال همۀ مسلمونهاست! مگه اینکه فاطمه شاهدی غیر از فک و فامیل و نزدیکان برای ادعاش بیاره، در غیر اینصورت حقی نداره!
امیرالمؤمنین فرمود: با این حساب میخوای بر خلاف حکم خدا حکومت کنی؟!
ابوبکر گفت: نه! بههیچوجه!
حضرت فرمود: بگو ببینم اگه دست مسلمونی چیزی باشه و من ادعا کنم که اون چیز مال منه، تو که خلیفهای چه حکمی صادر میکنی؟ از کی شاهد میخوای؟
ابوبکر گفت: خُب معلومه، از تو میخوام که دلیل بیاری. امیرالمؤمنین فرمود: طبق گفتۀ خودت پس چرا فاطمه باید شاهد و دلیل و مدرک بیاره که فدک مال اونه؟! تویی که مُنکری باید دلیل بیاری نه فاطمه که سابقاً مالک فدک بوده!
ابوبکر ساکت شد و چیزی نگفت. عمر که گوشهای نشسته بود وقتی ناتوانی خلیفه رو دید جلو اومد و شبیه آدمهای جِرزن، صداش رو انداخت روی سرش و با اخموتخم گفت: ما قدرت مناظره با تو رو نداریم. این حرفها رو رهاکن. اگه شاهد اُوُردی که فدک مال همسرته، هیچ و الّا فاطمه حقی توی فدک نداره!!
امیرالمؤمنین نگاهش رو از عمر گرفت و خطاب به ابوبکر فرمود: آیا قرآن خوندی؟ ابوبکر توقع این سوال رو نداشت، گویی که به تریج قباش برخورده باشه، با لحنی کشدار گفت: بعله خوندم. خیلی هم خوندم.
امام فرمود: پس بگو ببینم آیۀ تطهیر در حق چه کسانی نازل شده؟ حالت چهرهٔ خلیفه عوض شد. با بیرغبتی و بیاعتقادی که توی رخسارش موج میزد شبیه لحن آدمهای حسود پاسخ داد: در مورد شما.
حضرت فرمود: حالا اگه این وسط شاهدی پیدا شد و ادعا کرد که معاذالله فاطمه مرتکب کار خلافی شده تو چیکار میکنی؟ ابوبکر که فهم درستی از آیۀ تطهیر نداشت در جواب گفت: عین دیگران به فاطمه حد جاری میکنم!! حضرت فرمود: عجب؟! پس در این صورت کافر میشی.
ابوبکر انگاری که برق گرفته باشدش از جا پرید و بهاعتراض گفت: چرا؟! حضرت فرمود: چون در این فرض، شهادت خدا دربارۀ فاطمه رو نپذیرفتی و گواهی دیگران رو پذیرفتی. انگاری یادت رفته که خداوند توی آیۀ تطهیر به پاکی فاطمه شهادت داده، اما وقتی میگی حدّش میزنم معناش اینه که گواهی خدا رو قبول نداری و بهجاش چسبیدی به حرف مردم.
توی ماجرای فدک هم داری همین راه غلط رو میری. فاطمه میگه پیامبر فدک رو به من داده اما تو داری ردّش میکنی!
مردمی که از روی کنجکاوی پاگوش وایساده بودند، تا سخنان امام به اینجا رسید پچپچکنان به همدیگه گفتند: علی راست میگه! خلیفه چه حقی داره فدک رو از دختر رسول خدا بگیره؟!
ابوبکر متوجه صحبتهای درگوشی مردم شده بود. ترس به دل خلیفه افتاده بود. امام وقتی متوجه شد آبی از ابوبکر گرم نمیشه از مسجد خارج شد.
شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید: ج ۱۶ ص ۲۷۴، سیره حلبیه: ج ۳ ص ۴۰۰، مناقب ابنشهرآشوب: ج ۲ ص ۲۰۸، الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۰۷ و ۱۲۲، بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۲۴۳ و ۳۱۱.
ادامه دارد...