داستان فاطمه سلام‌ الله علیها قسمت صد و چهل و دوم عیادت ابوبکر و عمر چندین بار برای به‌اصطلاح مِنّت‌کشی درِ خونۀ حضرت زهرا اومدند اما خانوم به‌هیچ‌وجه راهشون نداد. با این اتفاق، روز به‌روز حیثیّت نداشتۀ این‌دو نفر در بین مردم مخدوش‌تر می‌شد. همه خبر داشتند که تنها دختر رسول خدا با اون همه فضائل درخشان، شدیداً از این آقایون دلگیره! البته نه دلخوری شخصی، بلکه ناراحتی به جهت انحرافی که سنگ‌بنای خانمان‌سوزش رو این دو نفر در نهضت پیغمبر گذاشتند. این بود که ابوبکر و عمر خودشون رو به هر آب‌وآتیشی می‌زدند تا بلکه یه وقتِ ملاقات ولو کوتاه از فاطمۀ زهرا بگیرند. قطعاً هدفشون این بود که با این ملاقاتِ صوری اینجور در بین مردم وانمود کنند که آره! مثلا مشکل فاطمۀ زهرا با ما حل شد و دختر پیغمبر از مسائل گذشته چشم‌پوشی کرد و ما رو مورد عفو قرار داد! خلاصه ابوبکر و عمر هر چی پیغوم و پسغوم برای خانوم می‌فرستادند تیرشون به سنگ می‌خورد. به‌همین‌خاطر دست به دامن امام‌علی شدند. این دو نفر خیلی تلاش کردند با فشار و اصرار، نظر امام رو جلب کنند تا از فاطمۀ زهرا اجازۀ ملاقات بگیره! ولی باز هم خانوم موافقت نکرد. اینجا بود که امام ورود کرد و به همسرش فرمود: فاطمه جان! این‌ها نارضایتی و اجازه‌ندادن تو رو از چشم من می‌بینند، لذا بهشون قول دادم که از تو اجازه بگیرم. با این فرمودۀ امیرالمؤمنین، خانوم با گفتنِ عبارتِ "من در اختیار تو هستم" تلویحاً رضایت خودش رو با خواستۀ امام‌علی اظهار داشت. سرانجام ابوبکر و عمر باخوشحالی وارد خونۀ آقا شدند و به فاطمۀ زهرا سلام کردند. بانوی برتر دو عالم، روی مبارکش رو به طرف دیوار برگردوند و سلامشون رو بی‌جواب گذاشت. به‌هرحال اصرار و سماجت‌های این دو به جایی نرسید. ابوبکر خیلی دست و پا ‌زد تا ملایمتی از سوی دختر رسول‌الله ببینه و بره بیرون جار بزنه، اما دریغ از کمترین نرمش! ابوبکر برای جلب عواطف و احساسات خانوم به ایشون عرض کرد: ای کاش من به جای پیغمبر مرده بودم! فاطمۀ زهرا با شنیدن این حرف، لب به سخن بازکرد و فرمود: اگه حدیثی از قول پدرم بخونم تأییدم می‌کنید؟ ابوبکر و عمر نگاهی به همدیگه انداختند و به‌خیال اینکه فاطمه کم‌کم داره نرم می‌شه با اشتیاق گفتند: بله، بله حتما چرا که نه! خانوم ادامه داد: آیا از پدرم شنیدید که رضایت فاطمه رضایت منه و خشم فاطمه خشم منه؟! آیا شنیدید که پدرم فرمود: هر کس فاطمه رو دوست بداره من رو دوست داشته و هر کس فاطمه رو راضی کنه منِ پیغمبر رو راضی کرده و هر کی فاطمه رو به خشم بیاره منِ پیغمبر رو به خشم اُوُرده؟! عمر و ابوبکر علی‌رغم میل باطنی‌شون، منّ و من‌کنان گفتند: بله شنیدیم. فاطمۀ زهرا بی‌درنگ و با ناراحتی دستان مبارکش رو به سمت آسمون گرفت و فرمود: خدا و ملائکۀ الهی رو بر این حرفم شاهد می‌گیرم که شما دو نفر با انجام یکسری کارها من رو به خشم اُوُردید و به‌هیچ‌وجه راضی و خشنودم نکردید. هنگامی که در پیشگاه خداوند، پدرم رو دیدار کنم قطعاً از شما به ایشون شکایت خواهم کرد. با این فرمودۀ خانوم، آه از نهاد ابوبکر در اومد اما عمر که عین خیالش نبود، ککش هم نگزید! ابوبکر شروع کرد به اشک‌ریختن و ناله‌کردن که مثلا آی بی‌چاره شدم، وای بدبخت شدم و از این ننه من غریبم بازی‌ها. ابوبکر در همین حالتِ زارزدن بود که به کمک رفیق گرمابه و گلستانش، عمربن‌خطّاب از خونۀ فاطمۀ زهرا بیرون برده شد. تعدادی از مردم مدینه دمِ خونۀ امیرالمومنین تجمّع کرده‌بودن تا ببینن چی میشه. همینکه چشم ابوبکر به نگاه های پرسشگر مردم افتاد چاشنی ناله رو بالا برد و شروع کرد به مظلوم‌نمایی و خطاب به مردم گفت: اصلا من از کرسی خلافت کنار می‌رم و نیازی به بیعت شما ندارم. فاطمۀ زهرا که از داخل اتاق ناله‌های گول‌زنَک خلیفه رو می‌شنید بی‌درنگ فرمود: من وقتِ خوندن تعقیبات هر نمازم تو رو نفرین می‌کنم. جالبه آقای ابن‌ابی‌الحدید نوشته که فاطمۀ زهرا با دلی پُرخون از دست ابوبکر و عُمر از دنیا رفت. الإمامة والسياسة لابن‌قتيبة: ج ۱ ص ۲۰ ، أعلام النساء: ج ۴ ص ۱۲۳ – ۱۲۴، شرح نهج‌الابلاغة لابن‌ابی‌الحدید: ج ۶ ص ۵۰ ج ۱۶ ص ۲۸۱. ادامه دارد...