داستان فاطمه سلام‌ الله علیها قسمت صد و چهل و ششم رد یک پیشنهاد حال جسمی و بیماری حضرت فاطمه به قدری وخیم بود که تقریبا همه می‌دونستند امروز و فرداست که دختر رسول خدا از دنیا رحلت کنه! از نقل‌هایی که شده، می‌شه فهمید که بدن مبارک خانوم، خیلی ضعیف و نحیف شده بود. یکی از نقل‌ها، جملهٔ خود خانوم به اسماء هست که فرموده: فردا هنگام تشییع جنازه‌ام بر دوش مردها، از لاغری و کوچیکی جسدم خجالت می‌کشم! یا جملهٔ امام صادق که فرموده: مادرم فاطمهٔ زهرا به‌خاطر رنج‌هایی که از مردم بهش رسید توی بستر افتاد و تنش نحیف و لاغر شد به‌حدی که شبحی بیشتر ازش باقی نمونده بود! از این جمله‌ها به‌راحتی می‌شه فهمید که از اون فاطمهٔ زیباروی بهشتی، متاسفانه جز پوست و استخونی باقی نمونده بود. جالبه که عبارت جانسوز پوست و استخون، عین فرمودهٔ خود خانومه! به‌هرحال توی اون روزهای پُر غُصّه هر کسی با انگیزه‌ای سعی می‌کرد خودش رو به خونهٔ امام برسونه و دم‌آخری از فاطمهٔ زهرا عیادت و فی‌الواقع وداع کنه. یکی از این آدم‌ها جناب عباس عموی پیامبر بود. عمّار می‌گه وقتی بیماری فاطمه شدید شد عباس برای عیادت به خونهٔ فاطمه اومد. به عموی پیامبر گفته شد که حال فاطمه خیلی ناگواره و هیچکس رو به داخل راه نمی‌دن! عباس به خونه برگشت و برای امیرالمؤمنین پیام فرستاد. او به قاصد گفت که از قول من به امیرالمؤمنین علی بگو: ای برادرزاده! عمو سلام می‌رسونه و می‌گه: به‌خدا سوگند از بیماری و دردمندی حبیبهٔ رسول خدا و نور چشم پیغمبر و نور دیدگانم فاطمه اونچنان اندوهگین و غم‌زده شدم که وجودم درهم شکسته شده! گمانم اینه که از جمع ما، فاطمه اولین نفری باشه که به رسول‌الله می‌پیونده. خداوند ایشون رو برگزیده و دوستش داره و به نزد خودش می‌بره! اگه حال فاطمه همینطوره که گفتم، اجازه بده این لحظات آخری مردم به عیادت فاطمه بیان. اگه هم فاطمه رحلت کرد اجازه بده مردم بر پیکرش نماز بخونند که این کارها، هم اجر عظیمی داره و هم باعث عظمت اسلام می‌شه! عمار می‌گه: امیرالمؤمنین به فرستادهٔ عباس فرمود: به عمویم عباس سلام برسون و بگو صمیمیت و محبت شما رو فراموش نمی‌کنم. نظر مشورتی شما رو فهمیدم و رأی شما برام محترمه. اما فاطمه دائما مورد ظلم و ستم قرار گرفته و از حقش محروم شده و وصیت پیغمبر در حقش ادا نشده. حق او و حق خدا هیچگاه مراعات نشده. عموجان! به من اجازه بده که این کار رو نکنم. چون فاطمه من رو به مخفی کردن این کارها سفارش کرده. عمار می‌گه: فرستادهٔ عباس، پیغام امیرالمؤمنین رو برد. عباس بعد از شنیدن حرف‌های امام گفت: بی‌تردید به حرف‌های برادرزادم علی‌بن‌ابی‌طالب خدشه‌ای وارد نیست. پس از پیغمبر فرزندی به مانند علی زاده نشده! او در بزرگواری، دانایی، شجاعت و دلیری پیشتاز همه هست و حتی در ایمان به خدا و رسول. تاریخ المدینة المنورة: ج ۱ ص ۱۰۸، دعائم الاسلام: ج ۱ ص ۲۳۲، الامالی للطوسی: ص ۱۵۵. ادامه دارد.