داستان فاطمه سلام‌ الله علیها قسمت صد و چهل و نهم شهادت ۳ بعضی‌ها هم اینجور نوشتند که امام با شنیدن خبر شهادت خانوم فاطمهٔ زهرا از زبون بچه‌ها، حال مبارکشون چنان دگرگون شد که برای لحظاتی بی‌هوش یا شاید هم بی‌حال، روی زمین افتادند. یکی دوتا از آدم‌های توی مسجد که معلوم نیست که کی‌ها بودند فی‌الفور با یه ظرف آب، خودشون رو بالای سر حضرت رسوندند. خیلی آروم چند قطره آب به صورت امام پاشیدند. حضرت، چشم مبارکشون رو باز کردند. آهی از سویدای دل کشیدند و آهسته فرمودند: فاطمه جانم! در غم جانکاه تو کی می‌خواد به من تسلیت و تعزیت بده؟! عزیزم! توی سختی‌ها از وجود تو آرامش و تسلَی می‌گرفتم. حالا که تو نیستی، کی می‌خواد به من آرامش بده؟! امیرالمؤمنین در اون ازدحام جمعیت نگاهی به بچه‌ها انداخت. به کمک یکی دوتا از اصحاب باوفا از زمین بلند شد. بی‌توجه به پچ‌پچ جمعیتی که توی مسجد دوروبرش رو گرفته بودند به طرف خونه به راه افتاد. امام وارد خونه شد و یکراست رفت به طرف اتاقی که بستر فاطمه در اونجا قرار داشت. امیرالمؤمنین با قدم‌های لرزون، داخل اتاق شد. بچه‌ها بیرون ایستاده بودند و آهسته گریه می‌کردند. اُمّ‌کلثوم و زینب هم گوشهٔ حیاط، زانوی غم بغل کرده بودند. اسماء داخل اتاق و بالاسر پیکر بی‌جان فاطمه نشسته بود و آه و ناله می‌کرد. چشم اسماء به امام افتاد که خیره شده بود به پیکر بی‌جان حضرت فاطمه. از تکانه‌های ریز لباس علی‌بن‌ابی‌طالب لرزش پاهای امام کاملا پیدا بود. مصیبت جانکاه و جبران‌ناپذیری بود. کسی چه می‌دونه، شاید در اون لحظات، امیرالمؤمنین به یاد اشک‌های فاطمه در واپسین روزهای زندگی افتاده بود. اشک‌هایی که وقتی امام با عبارت سرورم از خانوم جویای علتش شده بود، جواب شنید که علی جانم! گریه می‌کنم بر مصائبی که بعد از مرگِ من باهاش مواجه می‌شی و سرِت میاد. اسماء گریه و بی‌تابی می‌کرد. او برای اینکه امیرالمؤمنین بتونه چهرهٔ خانوم رو ببینه خم شد و روانداز رو یه‌مقدار از صورت فاطمه کنار زد. چشم علی افتاد به صورت نورانی و درخشان برترین زن آفرینش که به‌آرومی در جوار رحمت خدا خوابیده بود. امام از اسماء سوال کرد که فاطمه کی از دنیا رفت؟! اسماء جواب داد: دقایقی قبل اینکه بچه‌ها رو دنبالتون بفرستم. چشم اشکبار علی افتاد به نوشته‌ای بالا سر پیکر بی‌جان حضرت زهرا. معلوم نیست که محتوای اون نوشته چی بود اما ظاهرا همون وصیت‌نامهٔ مکتوب بود. خدا بهتر می‌دونه. زید فرزند امام زین‌العابدین و عبدالله پسر امام‌حسن ماجراهایی ماورایی دربارهٔ آخرین لحظات زندگی مادربزرگشون، فاطمهٔ زهرا تعریف کردند که شنیدنش خالی از لطف نیست. این دو آقازاده، جداگانه توی جاهای مختلف برای این و اون تعریف کردند که: دم‌دمای رحلت مادربزرگمون فاطمهٔ زهرا که فرا رسید خانوم با نگاهی عمیق به نقطه‌ای از اتاق، خیره شد و سپس دوتا سلام داد! یکی به حضرت جبرئیل و یکی به پدرش رسول‌الله! سپس دعا کرد که خدایا من رو توی روضهٔ رضوان و خونهٔ امن با رسول‌الله محشور کن! ظاهرا خانوم چیزهای دیگه‌ای رو هم از عالم غیب و ملکوت می‌دیده. حتی به آدم‌هایی که دوروبرش بودند می‌گه: آیا اون چیزهایی رو که من می‌بینم شما هم می‌بینید؟! که با پاسخ منفی اهل خونه مواجه می‌شه. خانوم در ادامه اضافه می‌کنه که فوج‌فوج دسته‌های فرشته‌های خدا رو می‌بینم. این جبرئیله، این پدرم رسول‌الله هست که داره اشاره می‌کنه و می‌گه: دخترم! بیا پیش ما. اینجایی که می‌خوای بیایی بهتر از اونجاییه که درش هستی! البته تعریف زید یه کوچولو با تعریف عبدالله فرق داره و اون اینکه خانوم حتی عزرائیل رو هم دیده بوده و جالب‌تر اینکه برخی از اعضای خونه که احتمال خیلی زیاد امام‌علی و پسرهاش باشند، وجود فرشته‌ها رو احساس کردند و بوی خوشی رو هم استشمام کرده بودند. به‌هر‌حال طومار زندگی برترین زن آفرینش به‌شکل ظالمانه‌ای بسته شد. فی‌الواقع او رو کشتند. فرزندش رو به خاطر اون ضربهٔ ناجوانمردانه، در رحم سقط کرد و خودش رو کشتند. سقط فرزند، موجب بیماری و شهادت خانوم شد. اگه بخوام جزئی‌تر بگم، اینجوری نوشتند که توی ماجرای بیعت‌گیری اجباری از امیرالمؤمنین، خلیفه که ابوبکر باشه به قنفذ سفارش کرده بود فاطمه رو کتک بزن، قنفذ هم توی ماجرای هجوم به خونهٔ وحی، فاطمه رو هل داد و متاسفانه یکی از مهره‌های پهلوی حضرت صدیقهٔ طاهره شکست و فرزندش بر اثر جراحات حاصله از همین شکستگی مهره و چیزهای دیگه، سقط شد. بعد از این بود که خانوم توی بستر افتاد و نهایتا به شهادت رسید. الکافی: ج ۱ ص ۴۵۸، دلائل‌الامامة: ص ۱۰۴، الاحتجاج: ص ۸۳، مقتل‌الحسین للخوارزمی: ج ۱ ص ۸۴، کشف‌الغمة: ج ۱ ص ۵۰۰، بحارالانوار: ج ۴۳ ص ۲۱۸ ح ۴۹ ص ۲۰۰ ح ۳۰. ادامه دارد.