داستان فاطمه سلام‌ الله علیها قسمت صد و پنجاه تجهیز و غسل خبر شهادت خانوم به‌سرعت برق، توی مدینه پیچید. آدم‌هایی که هنری جز لابه و جزع و فزع‌ نداشتند توی چشم‌به‌هم‌زدنی رخت عزا به‌تن کردند. شهر مدینه یک‌صدا شیون و عزا شده بود. زن‌های بنی‌هاشم در خونهٔ امیرالمؤمنین جمع‌ شده بودند. مردم یه‌جوری در سوگ دختر رسول خدا گریه و نوحه‌سرایی می‌کردند که نزدیک بود مدینه از سوز و گداز ناله‌هاشون زیر و رو بشه! زن و مرد بود که فوج‌فوج وارد خونهٔ امام می‌شدند. معمولا نیم‌نگاهی به پیکر بی‌جان فاطمه می‌‌انداختند و بعد، برای از سربازکردن، تسلیتی نیم‌بند به امیرالمؤمنین می‌گفتند و بلافاصله از خونه خارج می‌شدند. اما اصحاب دلسوخته و باوفا مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و دیگران، حضور دائم داشتند و به رتق و فتق امور مشغول بودند. اما فعلا خبری از دار و دستهٔ حکومتی‌ها به سرکردگی ابوبکر و عمر نبود. امام با قدی خمیده و بدنی رنجور، بالاسر پیکر همسر باوفای خودش نشسته بود. رسمه هر کی داغ جَوون می‌بینه دوستان و آشناها بهش ترحّم می‌کنند و میان زیر پر و بالِ داغدیده رو می‌گیرند. یکی از روی وفا، زیر بازوی مصیبت‌زده رو می‌گیره. یکی از روی محبت و مهربونی اشک‌های صاحب‌عزا رو پاک می‌کنه. یکی که پخته‌تر و به‌اصطلاح سرد و گرم روزگارچشیده‌تره برای آرامش و قوت قلب اون مصیبت‌زده به سر و صورتش گلاب می‌پاشه تا قلب محنت‌کشیدهٔ این بندهٔ خدا از خواص بوی خوش گلاب قوت بگیره و در برابر آثار ویرانگر این مصیبت جانکاه تقویت بشه. یکی که خوش‌ذوق و اهل لطافته، دست مصیبت‌زده یا بچه‌هاش رو می‌گیره و به یه گل و بوستانی می‌بره تا روحیه‌شون عوض بشه. یکی هم می‌شینه با حرف‌های خوب و آرامبخش برای تسلای مصیبت‌زده از سیاهکاری‌های چرخِ غدّار روزگار قصه‌ها می‌گه تا بلکه طرف یه‌خرده آروم بشه. خلاصه، فک و فامیل و دوست و آشنا، هر کدوم به طریقی از روی مهربونی سعی می‌کنند تا یه‌جوری مصیبتِ رسیده رو تسکین بدن. از شما چه پنهون خیلی لابه‌لای کتاب‌ها دست و پا زدم تا ببینم آیا یه نفر پیدا شد که دست نوازش به سر حسن و حسین و زینب و اُمّ‌کلثوم بکشه؟! آیا کسی بود که از علی‌بن‌ابی‌طالب غمگساری و اندوه‌بَری کنه؟ به‌خدا پیدا نکردم که نکردم، حتی یک گزارش!! القصه! حسن و حسین مقابل پدر نشسته بودند و اشک می‌ریختند. از گریۀ بچه‌ها، امیرالمؤمنین به گریه افتاد. ام‌کلثوم به خاطر آمدوشد مردهای نامحرم، روبند به چهره زده بود و چادر به سر داشت و چادرش روی زمین کشیده می‌شد. دخترک فاطمه از اتاق بیرون اومد و درحالی‌که به‌شدت اشک می‌ریخت در سوگ مادر حرف جالبی زد که گویای خیلی چیزها بود. ایشون با گریه فرمود: پدرجونم، آقا یا رسول‌الله! امروز شما رو از دست دادیم و دیگه نخواهیم دید. چه حرف معناداری؟! واقعا فاطمه آیینهٔ تمام‌نمای پیغمبر بود. راه‌رفتن، نشست و برخاست، حرف‌زدن و سکوت و خلاصهٔ جزئی‌ترین حالت‌های خانوم، یادآور رسول‌الله بود. چیزی که عایشه با همهٔ عایشه‌گیش، بارها بهش اشاره کرده بود. مردم مدینه عینهو گونی‌های سیب‌زمینی داخل کوچه رو شلوغ کرده بودند و منتظر که برای دختر پیغمبر نماز میت بخونند و ثواب ببرند. ابوذر از حیاط خارج شد و با صدایی رسا به‌گونه‌ای که ته کوچه‌ای‌ها و روی پشت‌بومی‌ها هم بشنوند خطاب به جمعیت گفت: به خونه‌هاتون برگردید. فعلا برداشتن پیکر فاطمه به تأخیر افتاده! مردم بعد از پچ‌پچی کوتاه از راهی که اومده بودند به خونه‌هاشون برگشتند. فقط چند نفری، مثل عمار و مقداد و عقیل و زبیر و سلمان و چندتایی دیگه باقی موندند. از خانوم‌ها هم غیر از زینب و اُمّ‌کلثوم ظاهرا فقط اسم فضه و اسماء توی کتاب‌ها به‌چشم می‌خوره! فاطمه وصیت کرده بود امیرالمؤمنین کارهای کفن و دفن رو شبونه و توی خلوت انجام بده! تاریکی شب فرا رسید. فاطمه باید غسل می‌شد. بعضی‌ها نوشتند که خانوم پیش از رحلت، خودش رو غسل داد و سفارش کرد که بعد از مرگ، لباس از تنم بیرون نیارید و غسلم ندید!! اما این خبر نادرسته و صحیحش اینه که امام به حسن و حسین فرمود: برای غسل مادر مقداری آب بیارید. سپس خودش، خانوم رو به کمک اسماء غسل داد. به‌ فرمودهٔ امام، اصلاً سفارش خود خانوم بود که اسماء آب بریزه و آقا غسل بده! چونکه طبق مرام اهل‌بیت، صدیقه رو فقط صدیق می‌تونه غسل بده! به‌عبارت گویاتر معصوم رو فقط معصوم غسل می‌ده. امام‌حسین بعدها از اون لحظات یاد می‌کنه و می‌گه: پدرم بعد از غسل و کفن مادرم به پیکر ایشون نزدیک شد و با حالتی جانسوز دعا خوند و با خدا راز و نیاز کرد. روضة‌الواعظین: ج ۱ ص ۱۵۱، بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۱۱۳، دعائم‌الاسلام: ج ۱ ص ۲۲۸، دلائل‌الامامة: ص ۱۳۶ ح ۴۳، اسد‌الغابة: ج ۷ ص ۲۲۶، الکافی: ج ۱ ص ۴۵۹، کشف‌الغمة: ج ۱ ص ۵۰۰.