ارشاد چند روز پیش وسط ظهر رفته بودم سر کوچه. دیدم یه نفر ابروکلفت هیکل‌گنده سیبیل‌کلفت نشسته رو صندلی جلوی مغازه، داره سیب گاز می‌زنه. گفتم برم نهی از منکرش کنم روزه خوری نکنه. رفتم جلو بهش گفتم: «آقا شما مشکل داری؟» چشماش از حدقه بیرون اومد و ابروهاشو کلفت‌تر کرد و گفت: «خودت مشکل داری مردک!» گفتم: «نه! منظورم اینه که مریضی؟» از صندلی بلند شد و با فریاد گفت: «خودت مریضی فلان فلان شده ... . داشتم از ترس می مُردم. آب دهنم رو قورت دادم و با صدای لرزون گفتم: «نه نه نه نه! اصلا... یعنی... ببینید عزیز! من.... یعنی... منظورم اینه که...» گفت: «ها؟» گفتم: «منظورم اینه که آخه وسط ماه رمضون جلوی همه دارید سیب گاز می‌زنید خیلی شاید جالب نباشه!» گفت: «آهان» بعد نشست و بقیه سیبشو گاز زد. منم زود زدم به چاک ولی یک درس بزرگ گرفتم و اونم این بود که تک و تنها با هیکل‌گنده سیبیلوی روزه‌خور طرف نشم. الان دارم یار جمع می‌کنم واسه نهی از منکر بعدی ... @tanzac پ‌ن: عکس، تزیینی است!