خاطرات سفر تبلیغی به استان کردستان، شهرستان قروه (محرم 1396) قاورمه دره - ۳ 🔸شیخ می‌گفت: «دیشب، شام را بعد از مراسم و در خود مسجد دادند و جمعیتی حدود 60 نفر هم آمدند و با توجه به اینکه شام، انگیزه‌ساز است و امشب انگیزه، پیش از مراسم تامین شد، حتما ریزش جمعیت خواهیم داشت.» با خودم گفتم: «عیبی نداره. هر ریزشی معمولا رویشی به دنبال داره.» رسیدن به مسجد و آغاز مراسم، درستی تحلیل شیخ و نادرستی حرف مرا روشن کرد. ریزش داشتیم. خیلی زیاد و هیچ رویشی هم در کار نبود. از جمعیت حدودا هفتاد نفره شام، پنج پیرمرد به مسجد آمدند که در انتهای مسجد و با حداکثر فاصله از منبر و آخوند نشستند. تنها جوان مراسم مسئول بلندگو و سیستم صوتی بود. دوست داشتنی‌ و پای کار. می‌گفت: «دوست دارم یک سیستم صوتی خوب و پیشرفته برای مسجد بخرم. پولش را هم دارم ولی نمی‌خرم. چون دیگران می‌آیند از آن استفاده می‌کنند» معلم پرورشی برایش معنای اخلاص را خوب توضیح نداده بود. 🔸مسجد دو اِکو داشت که یکی معمولی بود و دیگری بسیار رنگ و رو رفته و قدیمی که وقتی روشن شد و کار کرد، نزدیک بود شاخ در بیاورم. به شوخی به دوستم گفتم: «احتمالا آخرین بار مرحوم فلسفی پشتشش صحبت کرده تو مجلس آیت‌الله بروجردی» بیشتر به یک تکه سنگ چند صدساله در وسط یک بیابان شبیه بود تا یک وسیله الکتریکی. 🔸سخنرانی شروع شد. رفیق معمم بر فراز منبر نشست و من هم کنارش روی زمین به پشتی تکیه دادم و جمعیت را زیر نظر گرفتم. می‌خواستم ببینم چقدر به حرف‌هایش گوش می‌کنند. البته منظورم از جمعیت، صدها عزادار حسینی نیست. روی هم رفته، هشت نفر بودیم. تازه با من و سخنران و خادم مسجد. از آن پنج پیرمرد که چند خط پیش، وصفشان را گفتم یکی رسما خواب بود و دیگری در میانه خواب و بیداری. سه نفر دیگر هم مشغول صحبت بودند. البته صحبت که چه عرض کنم، گویا سر زمین کشاورزی فریاد می‌زدند. این قدر بلند داد می‌زدند که من هم با وجود فاصله سه متری از منبر بعضی کلمات سخنران را نمی‌شنیدم. @tanzac