انتخابات شورای دانش آموزی
🔸با بچهها نشسته بودیم تو حیاط و داشتیم تخمه میشکستیم که ناظم میکروفون رو برداشت و توش فوت کرد تا مطمئن بشه صداش به ما میرسه. وقتی مطمئن شد دوباره فوت کرد و بعد سرفه کرد و آخرش هم گلوشو صاف کرد! با فریاد گفت: «بچهها گوش کنید! بچهها گوش کنید! حیوون با تو ام ها! قراره انتخابات شورای دانش آموزی برگزار بشه و شما اوسکلهام متاسفانه حق رای دارید. هر کی میخواد نامزد بشه بیاد دفتر اسم بنویسه. به هم ور نیست که هر کس و ناکسی بتونه بیاد و رای بیاره. من، آقای مدیر و مربی پرورشی باید صلاحیتتون رو تایید کنیم.»
🔹تا حرفهاش تموم شد رفتم جلوش و گفتم: «آمدهام تا شورا به دست نااهلان نیفتد». پس کلهاش رو خاروند، نفس عمیقی کشید و جواب داد: «جوگیریها! بیا دفتر واسه مصاحبه». با اعتماد به نفس کامل گفتم: «آمادهام» و رفتم تو. مربی پرورشی و مدیر هم اومدن. مدیر یه مرد شصتساله با شکم بزرگ و موهای سفید بود. مربی پرورشی یه مرد پنجاه و چهار ساله با شکم بزرگ و موهای جو گندمی. نشستند پشت میز بزرگ چوبی قهوهای و من هم این طرف روی یه صندلی آهنی. از همینها که کنکورهای دهه شصت رو روش برگزار میکردند.
🔸اولین سوال رو مربی پرورشی پرسید: «اسم پدر حضرت ابراهیم چی بود؟» نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفس گفتم: «ابو ابراهیم» ناظم نزدیک بود منفجر بشه. دو لبش رو سفت روی هم گذاشت تا خندش نپاشه بیرون. مربی پرورشی و مدیر یکم اخم کردن. مدیر با همون حالت اخمو گفت: «سوال بعدی رو با دقت جواب بده. چرا پرندهها تخم میذارن ولی حامله نمیشن؟»
ادامه داستان را در سایت دفتر طنز حوزه هنری بخوانید:: http://dtnz.ir/?p=320598
#علی_بهاری #شورای_دانش_آموزی #انتخابات #مجلس #مشارکت #رای
@tanzac
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحلیل راهبردی شعر «بزی نشست تو ایوونش، نامه نوشت به مادرش» از منظر استاد #رائفی_پور
#علی_بهاری #تحلیل #سخنرانی #انتخابات #فراماسونری #خرافات
@tanzac
اگر آجیلها با هم حرف بزنند چه میگویند؟
صاحبخانه ظرف آجیل را داخل کابینت و کنار جعبهی شیرینی میگذارد و در را میبندد.
نخودچی: بچهها همه بیدارید؟ کسی خواب نیست؟
بادوم هندی: سلام کِرداهی.
نخودچی: چطوری بادومی! چه خبر دیارتون؟
بادوم هندی: فعلا که در دیار شما اسیرَهی!
تخمه کدو: بچه پررو اومدی اینجا بخور و بخواب دو قرت و نیمت هم باقیه؟
بادوم هندی: من چی گفتاهه؟ من فقط گفتِهی اینجا اسیری سختاهه.
تخمه ژاپنی: お早うございます
پسته: یکی ترجمه کنه ببینیم این نفله چی میگه؟
مویز: بچهها خواهش میکنم ادب و اخلاق رو مراعات کنید. عفت کلام هم فراموش نشه. به خصوص شما پسته جان که تازگیها الگوی جامعه تنقلات شدی.
پسته: تو باز درس اخلاق گذاشتی؟
مویز: من بحث رو ادامه نمیدم. فقط خدا به حق این روزهای عزیز هدایتت کنه.
پسته: باشه بابا تو خوبی.
تخمه ژاپنی: お早うございます
مویز: آقا این زبون بسته چی میگه؟ گردو جان بیا ترجمه کن!
گردو: داره از همه عذرخواهی میکنه.
بادوم هندی: این ژاپنیها هم شور عذرخواهی درآورداهه! راستی کسی برادر من ندیداهه؟
تخمه کدو: چرا دیدم. داشت تو حیاط روپایی میزد!
بادام هندی: من چون غریب هست چیزی نگفت! ولی بعدا پوستت کنداهه!
مویز: بچه ها احترام همو نگه دارید. ما همه از یه خانوادهایم.
تخمه کدو: با من مگو که تخمه و بادام برادرند - ما با کثیف و چرک، برادر نمیشویم!
پسته کوهی: بچهها بحث سر چیه؟
گردو: داریم درباره تاثیر نرخ دلار بر کاهش خرید آجیل بحث میکنیم.
پسته کوهی: خب پس من میخوابم.
بادام هندی: دلار خیلی گرون شُدا. ریال بی ارزش کرداهه. فقط روپیه خوب بودها!
تخمه کدو: یه بار دیگه حرفهای نژادپرستانه بزنی همچین میزنمت تا تاج محل، دور خودت بچرخی!
(در همین لحظه برادر بادام هندی، از داخل جعبه شیرینی بیرون میآید و میپرد توی بغل برادرش)
برادر بادام هندی: آه برادر! از بمبئی جدایی و فاصله کرداهه! راستی برادر! سفارش مادر را فراموش نهی. بپر داخل فلفلپاش!
نخودچی: (عطسه میکند) ای بابا! جمع کن این بساط فلفلبازی رو. گلوم سوخت.
تخمه ژاپنی: ごめんなさい
پسته: این چی میگه دوباره؟
گردو: داره عذرخواهی میکنه بابت بوی فلفلی که به راه افتاده!
مویز: باور کنید فقط دوستی و ادب و مروته که میمونه.
نخودچی: بچهها ساکت باشید. اومدش!
صاحبخانه در کابینت را باز میکند، کمی تخمه ژاپنی برمیدارد و در پیشدستی میریزد تا جلوی مهمان بگذارد و دوباره در را میبندد.
پی نوشت: این متن برای پنج سال پیش است که با کمی ویرایش دوباره بازنشر شد.
عیدتان مبارک!😁
#نوروز #عید #گرانی #آجیل #پسته #علی_بهاری
@tanzac
🔹از مسجد نزدیک مغازه، صدای اذان موذنزاده به گوش میرسید. بوی عالیاش بینیمان را پر کرد و طعم دلپذیرش دهانمان را. مشتی برایمان از سس مخصوصی آورد که در طبقه پایین یخچال برای مشتریان خاص پنهان کرده بود. سس قرمز تندی بود که بو و طعم عجیبی میداد. مشتی گفت «این خیلی خاصه. سفارش سرآشپز امروز» با ولع ساندویچها را در چشم به هم زدنی غیب کردیم و شیشه خالی سس را به مشت اصغر تحویل دادیم. آخرین قلپ نوشابه را که پایین دادیم الله اکبر آخر اذان را گفتند. مشت اصغر فقط پول نوشابه را گرفت. گفت: «فلافل مهمون من! ایشالا سری بعدی.» خیلی چسبید. هم سیر شدیم و هم مفت خوردیم! موقع خداحافظی وقتی بچهها از مغازه خارج شده بودند یواشکی سرم را نزدیک گوشش بردم و گفتم «اصغر آقا! بابای من خیلی پشت سر شما بدگویی میکنه. میشه یه ذره از این فلافلها رو خودت جلوی من بخوری؟ میخوام تو خونه بهش بگم اگه کثیفه پس چرا خودش هم میخوره»
🔸اصغر، چند ثانیه سکوت کرد. سرش را پایین انداخته بود. داشتم مشکوک میشدم. با خودم گفتم اگه ریگی به کفشش نیست چرا نمیخوره پس؟ به محض این که این جمله از ذهنم گذشت اصغر یک مشت فلافل سرخ شده را برداشت و در کسری از ثانیه بلعید. در دل به خاطر بدگمانیام استغفار کردم و با خوشحالی از او خداحافظی. هم غذای مفتِ خوشمزه خورده بودم و هم اشتباه بابا را میتوانستم به او ثابت کنم. خوشحال از کسب این پیروزی نادر و غرورآفرین به خانه برگشتم. دو ساعت بعد کمکم دلدرد و حالت تهوع به سراغم آمد. بیچاره شدم آن شب!
🔹سعی بین توالت و هال را در هر ساعت هشت مرتبه انجام میدادم. پدرم متوجه تعدد توالتها شد و در اولین حدس، به هدف زد: «اسهال گرفتی؟» جواب دادم: «آره بابا. حالت تهوع و سرگیجه هم دارم.» گفت: «چیزی بیرون خوردی؟» سکوت کردم. چشمانش را ریز کرد و ادامه داد: «اصغر کثیف، آشغال به خوردتون داده؟» با شجاعت جواب دادم: «بله رفتیم فلافل خوردیم. خیلی هم عالی بود.» بابا فریاد زد: «خفه شو پسره کم عقل. مسموم شدی. پاشو بریم درمونگاه» سریع شال و کلاه کردیم و رفتیم درمانگاه نزدیک خانهمان. در صف درمانگاه منتظر بودیم نوبتم بشود که بابا پرسید: «چطور بود غذاش؟» گفتم: «بابا باور کن عالی بود. هیچ مشکلی نداشت.» گفت: «نخودش یکم به قهوهای نمیزد؟» گفتم: «چرا. اتفاقا ازش پرسیدیم. گفت به خاطر ادویه است.» بابا مثل اسفندی که از روی آتش میپرد از صندلی بلند شد و گفت: «غلط کرده مردک دروغگو! اونها فاسده. نامرد گندیده رو قاطی سالم میکنه و به اسم ادویه هندی میکنه تو حلق خلق الله.» عصبانیت بابا را که دیدم ماجرای سس مخصوص را هم گفتم. سرش را به نشانه تاسف تکان داد، با دندانهای جلویش لب پایینی را گاز گرفت و گفت: «همه مواد اولیهاش ضایعاتیه» سرم را پایین انداخته بودم. چیزی برای گفتن نداشتم. ولی سوالی ذهنم را مشغول کرده بود: «اگر اون غذا فاسد بوده یعنی خود اصغر هم مریض شده؟ نکنه اون واقعا قرصها رو نخورده و تا من رفتم بیرون تف کرده بیرون؟»
🔸به جواب این سوالات فکر میکردم که نوبتم رسید و وارد اتاق دکتر شدم. دکتر داشت مریض قبلی را معاینه میکرد. مریض با یک دست شکمش را گرفته بود و با دست دیگر پاکت را جلوی دهانش! رفتم پیش دکتر و سلام کردم. مریض سرش را به سمتم برگرداند. اصغر میکروب بود! چند ثانیه چشم در چشم هم نگاه کردیم. از خجالت سرش را پایین انداخت و با پاکتی جلوی دهان و دستی به شکم، با سرعت از اتاق دکتر بیرون رفت. آن روز فهمیدم آن چه پدران در خشت خام میبینند گاهی ما در آینه هم نمیبینیم.
#علی_بهاری #سبک_زندگی #فلافلی #بهداشت
@tanzac
سپاه یه کشتی که بخشی از بارش مال یه صهیونیسته تو خلیج فارس گرفته. باید بارش رو تو بازار آزاد بفروشه و با پولش، دیه شهدای کنسولگری رو بده. با بقیهاش هم سفره توسل به حضرت موسی بندازه تو مسجد مکی. عبدالحمید هم خواست بیاد بخوره.
#علی_بهاری
@tanzac
وقتی که شود گنبد تو سست و ذلیل
تو خاک رسی، موشک ما دسته بیل
اندازه نگه دار که اندازه نکوست
ما خوشه موزیم و تویی هسته شلیل
#علی_بهاری
@tanzac
به مناسبت بازفعالسازی گشت نابخردانه ارشاد
بر شانه ما، وبال و باری هستند
بر جان وطن، ضربه کاری هستند
از حاشیه و جدال، پا پس نکشند
آری ز گروه پایداری هستند
#علی_بهاری
@tanzac
همین باعث شد دو سال اضافه بخوره. خلاصه به هر کسی اعتماد نکنید. مراقب نعمت سلامتی هم باشید.
#طب_سنتی #طب_اسلامی #ابو_علی_سینا #خیراندیش #روازاده #علی_بهاری
@tanzac
دولت کریمه چه فرقی با دولت فخیمه داره؟
🔸خصوصیت بعدی دولت مهدوی اینه که مدیرانش از تصمیماتی که میگیرن مطلعند. مثلا اگه یه مدیری دستور بده از فردا نون گرون بشه فردا صبح خودش تو نونوایی نمیگه «عه من الان فهمیدم. کی گرون کردید نامردا؟» مثل کاری که بعضی مسئولین آرژانتین انجام میدن یا مثلا اگه تو یکی از شهرهای حکومت حضرت، مردم معترض بیان تو خیابون و بگن: «نون و پنیر و عدس، مهدی به دادم برس» سریع یاران حضرت نمیگن:
🔹«اینها تفالههای سفیانی و دجالند.» بلکه میگن: «صبر کن حرفهاشون رو بشنویم و مشکلشون رو حل کنیم.» یا اگه دو تا شتر پیر و مریض تو دو راهی مدینه و مکه تصادف کنند و همه سرنشینانشون کشته بشن، مسئول مرکز راهوری مهدوی نمیگه: «اولا شترهای ما همه خوبند و هیچ فرقی با نمونه سفیانی ندارند. ثانیا نگران نباشید. شترسوارها بیمه بودند.» این طور نیست. مسئولیت میپذیرند و پیگیری میکنن.
متن کامل یادداشت را اینجا بخوانید: https://vrgl.ir/J8L36
#دولت_مهدوی #دولت_رئیسی #مهدویت #علی_بهاری
@tanzac
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#در_حلقه_رندان
اختلاس نجومی شنگول و منگول!
نثرخوانی طنز «#علی_بهاری» در یکصد و هشتاد و سومین شب شعر طنز «در حلقه رندان»
🟡@daftaretanz
🌐daftaretanz.ir