خاطرات سفر تبلیغی به استان کردستان، شهرستان قروه (محرم 1396) قاورمه دره - ۴ 🔸هر چقدر دوستم چپ‌چپ نگاه می‌کرد تا آنها را متوجه اشتباهشان کند، صدایشان را بالاتر می‌بردند. از طرفی بخاطر کهن‌سالی آنان و جوانی خودش، نمی‌توانست صریح تذکر بدهد. آخر سر، تمرکزش به هم ریخت و سوتی داد. روی منبر گفت: «امام حسین از لشگر مقابل پرسید: شما که می‌دانید من نوه پیامبرم، چرا می‌خواهید مرا بکشید؟ و آنها جواب دادند: چون دوست داریم!» این سوتی را اگر در یک هیئت معمولی هم بدهی، ظرف بیست و چهار ساعت، مَجاز را درمی‌نوردد، ولی چون گوش نمی‌کردند متوجه نشدند. رفیق ما همچنان، سخن‌پراکنی و حکمت‌ورزی می‌کرد و آنها هم‌چنان بلند فریاد می‌زدند و پشیزی برای منبری ارزش قائل نبودند. 🔸آن شب، شب علی اصغر (ع) بود و منبری روضه جان‌سوزی خواند. از این که به روضه‌اش بی‌توجهی شد، ناراحت شدم. پس از روضه، یکی میکروفون را گرفت و نوحه‌خوانی را آغاز کرد. حلقه‌ای تشکیل دادیم و سینه می‌زدیم. نفر اول مفصل خواند. نفر دوم همین طور. سومی و چهارمی هم. خسته شدم. به نشانه اعتراض به پُرچانگی مداحان، از حلقه بیرون آمدم و کناری نشستم. یکی‌شان جلو آمد و گفت: «شما هم می‌خونی؟» گفتم: «داداش شما خودتون با بحران ازدیاد مداح مواجهید. من رو معاف کن» جواب داد: «تازه الان که خوبه. شب تاسوعا و عاشورا، ما هفده، هجده تا مداح داریم. سینه می‌زنیم. هر وقت خسته میشیم، میشینیم چای می خوریم. دوباره سینه می‌زنیم و دوباره چای می‌خوریم و این چرخه تا از کار افتادن نفس مداحان ادامه دارد» با خودم گفتم: «با توجه به تعداد مداحان، کثرت دودیان و میل فراوان مردم به چای‌خوری، احتمالا کل محصول گیلان را این هیئت مصرف می‌کند» به هر حال، مراسم تمام شد و با ماشین منبری گرامی، به قُروه برگشتیم. در راه به بچه‌ها گفتم: «دیگه به این روستا نمیام» و نرفتم. @tanzac