! کربلا کربلا، تو ما رو میاری! یک کوه را تصور کنید؛ کوهی از قسط و قرض و قوله و غم و غصه و غبغب (البته کوه را بدون مورد آخر تصور کنید، چون فقط برای رعایت قرینه‌گی آورده شده!)؛ حالا ما را تصور کنید که زیر این کوه، مدفون شده بودیم! در این شرایط، در جواب ما که می‌گفتیم: «یا امسال اربعین بریم کربلا یا کره ماه, با کره مریخ عکس سلفی بگیریم!» اباعبدالله زد پس سرمان و یک کربلای راحت‌الحلقوم قسمت‌مان کرد! با یک پسر دو سال و سه ماهه می‌توانست سفر آسانی نباشد، در واقع سفر سختی بود؛ بهتر بگویم خیلی سخت بود! اما چون این سفر به قرائن فراوان، رزق همین پسر بود، هیچی نمی‌توانستیم به او بگوییم؛ چون می‌ترسیدیم به فنا برویم! البته سختی‌های سفر در حد گرما و خستگی راه بود، وگرنه اباعبدالله در این چند روز به ما نشان داد «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست...» این‌طوری که جا و غذا و حتی نوشیدنی خنک و رایگان همیشه برایمان آماده بود و یک نفر هی به‌ ما اصرار می‌کرد پولش را بگیریم و برویم برای بستگان سوغاتی بخریم. شاید شما که می‌شنوید باورتان نشود، ولی خود من هم که دیده‌ام هنوز باورم نشده است! پس حالا فهمیدید «این چه شمعی است که جان‌ها همه پروانه اوست؟» 🔺هانیه سادات حسینی‌زاده🔺 طنزیم| @tanzym_ir