#پارت_17
#پشت_لنزهای_حقیقت
حسام: بهتری علیاکبر؟
علیاکبر: از لحاظ جسمی آره، ولی روحی نه.
حسام: میدونم چرا حالت خرابه.
علیاکبر: تو مهمترین واقعه من خونه نشین شدم، اصلا تو و خانم علوی چرا نرفتید؟ یه جایگزین میبردید؟
حسام: آقای مجیدی نتونستن کسی مثل شما رو پیدا کنن، برا گروه ما باید یه توجیه شده مثل شما میاومد که نبود.
گروهی رو فرستاد که از همه لحاظ باهم هماهنگ بودن.
علیاکبر: گروه خانم مومنی رو فرستاد؟
حسام: نه خیر.
علیاکبر: کی رو فرستاد؟
حسام: چندتا از دانشجوهاش رو که در حد خانم علوی بودن.
علیاکبر: بهتر.
حسام: راستی وقتی خواب بودی، من موبایلت رو چک کردم، یعنی زنگ خورد، مجبور شدم ببینم کیه ولی بعد که قطع شد پیام داد.
علیاکبر: کی؟
حسام: خواهرت بود، پرسیده بود برا خواستگاری چه روزی رو معین کنن؟ میخواد بدونه کی برمیگردی تبریز.
علیاکبر: این هم ول کن من نیست، هی میشینه زیر سر مامانم ورور میکنه، هر روز یه غولی رو نشون میکنه و منو دنبال خودش میکشونه.
حسام: یکی مثل تو کلی خواستگاری میره، بعد همه رو هم خودت رد میکنی، یکی هم مثل من، مرد رویاهای هیچ دختری نیستم.
هعیی ملت چقدر شانس دارن.
علیاکبر: ازدواج همچین تحفهای نیست که بابتش آه میکشی، فقط یه چیزیه که باعث میشه دهنت سرویس بشه.
حسام: حالا اینا رو ولش کن، اینو ببین.
علیاکبر: نشون میدی میخوای دلم رو بسوزونی؟
حسام: نه خیر، استوریهای خانم علویه.
همون عکسهایی که ازش انتظار داشتی، خدایی خیلی کارش درستههااا، یه اعجوبه است تو عرصه عکاسی.
البته ادیتهاش هم حرف نداره.
علیاکبر: کیرفته؟
حسام: روز سوم بلیط گیرش اومده رفته.
علیاکبر: حسام؟
حسام: بله.
علیاکبر: حاضری باهم بریم کربلا؟
حسام: زده به سرت؟ با این پای لنگ؟
علیاکبر: با ولیچر، تو که پاهات سالمه، رفیق به درد همچین جاهایی میخوره.
حسام: اگر اونجا بلایی سرت اومد چی؟
علیاکبر: مسئولیتش با خودم.
حسام و علی اکبر هم راهی مشایه شدن، من و طناز تو نجف هی این در حال چرخیدن و بازدید از اماکن بودیم، کوفه رو کامل زیارت کردیم، یک روز هم مسجد سهله موندیم.
با اینکه هنوز خیلی تا اربعین مونده بود ولی جمعیت چشمگیری تو نجف بودن و بعضی موکبها مشغول به خدمت رسانی بودن.
البته پدر و مادرم خبر نداشتن که من همراه طناز اومدم، اصلا از کنسل شدن سفر اطلاعی نداشتن.
بنا داشتم تو موکب یهو سوپرایزشون کنم.
طناز: خیلی عکسهایی که گرفتی جیگر شدن، میشه منم استوری کنم چندتا ازشون رو؟
سارا: آره عزیزم چرا نشه
طناز: چقدر خوبه اینجا اینستا و واتساپ بدون فیلتر بالا میاد، تو ایران حس میکردم دارم خفه میشم، ما رو محدود کردن به چندتا پلتفرم داخلی.
سارا: پلتفرمهای داخلی هم خوبن، مشکلی ندارن، البته جای ترقی و پیشرفت دارن، هر چی باشه از این فضای کثیف بهترن.
طناز: نه که فضای مثلا روبیکا خیلی تمییز و مذهبیه.
سارا: این مورد استثنا باهات موافقم.
طناز: استوری شد، دستت درد نکنه عزیزم.
سارا: خواهش میکنم، الان هم استراحت کن که شب میخوایم بریم زیارت آقا امیرالمومنین.
طناز: این پیاده روی به سمت کربلا کی شروع میشه؟
سارا: دو روز دیگه شروع میشه، ولی خب خیلیها هم از الان راه افتادن، ولی موکبها از دو روز دیگه رسما شروع به خدمت رسانی میکنن.
طناز: دارم برا اون روز لحظه شماری میکنم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~