هدایت شده از سفینه
قلم عزیزم روزت مبارک سالها من و قلم؛ با هم راه رفتیم، غذا خوردیم، نشستیم؛ در رستوران، پارک، سینما، کافی شاپ، مسجد و مدرسه و دانشگاه! کنار حوض روی هم آب ریختیم! گاهی با هم قهر کردیم!‌ شب ها تا صبح نخوابیدم!‌ چمدان را بستیم و عراق و سوریه و لبنان و سواحل مدیترانه سفر کردیم!‌ قرص استامینافون را دو قسمت کردیم و نصف نصف,، خوردیم تا چند خط بنویسیم!‌ روز جمعه در صف نانوایی از غم مردم نان را به صد زبان فریاد زدیم و نگاشتیم! با آن یار سفر کرده که صد قافله دل همره اوست؛ نجوا کرده ایم! ای کاش می توانستم تو را در آغوش بگیرم!‌ ببوسم! پای تو را در تشتی از آب ماساژ بدهم! بالشتی زیر سر تو بگذارم! مثل پسرم سید علی برای تو قصه بخوانم! ❤️ قلم عزیزم تو را دوست دارم. حالا بعد از گذشت بیست سال از آشنایی من و تو باهم؛‌موی من سفید گشته و قد تو خمیده!‌ عزیز دلم؛ قلم! محمدزاده بدون تو هیچ نمی داند! جواد ابن فاضل با همراهی تو؛‌قلم عزیزم؛ زنده است! نفس می کشد! راه می رود! ❤️قلم عزیزم روزت مبارک دوست و رفیق و همرزم و همراه تو؛ سید جواد محمدزاده https://eitaa.com/mahammmadzadeseyedjavad