✍ مرتضی سرهنگی محقق و نویسنده جنگ درباره خرمشهر این طور می‌نویسد : 👈 دنیا یک باور تاریخی به ما تحمیل کرده بود. می‌گفتند سرزمین ایرانی ها در هر جنگی تجزیه می‌شود و ایرانی‌ها نمی‌توانند از سرزمینی که در آن زندگی می‌کنند دفاع کنند. 👈 اما وقتی خرمشهر آزاد شد این باور رنگ باخت. این مسئله مهمی بود. ما باور کردیم می‌توانیم از خاکمان دفاع کنیم. دشمن اراده کرده بود خرمشهر را برای همیشه از خاک ایران جدا کند. 👈 روی دیوارهای خرمشهر هم نوشته بودند : آمده‌ایم تا بمانیم. در این جمله یک اراده توأم با کینه است. برای همین است وقتی خرمشهر آزاد شد حسین کامل، داماد صدام، گفت : در ۲۴ ساعت اول یک پزشک دائماً بالای سر صدام بود ، آنقدر فشار روحی روی صدام زیاد بود. 👈 حسین خرازی به صیاد بی سیم زده بود ما جلوی دروازه ی ورودی شهر هستیم. اجازه می‌خواست حمله کند. نیروهایش هفتصد نفر بیشتر نبودند! هنوز دستور حمله نرسیده بود که خبر دادند عراقی‌ها دارند اسیر می‌شوند ✍ سردار محمدجعفر اسدی از آن روز این طور یاد می‌کند : 🔹رفتیم قرارگاه ، شهید صیاد ، آقا محسن، آقا رحیم، آقا رشید، حسن باقری و بسیاری از تصمیم گیرندگان جنگ بودند و دور یک نقشه نشسته بودند ، ناگهان برادری آمد پیش آن دو و به آقا محسن گفت عراقی‌ها دارند اسیر می‌شوند ، آقا رشید بهش گفت این چه نحوه‌ی خبر دادن است؟ چه کسی اسیر می‌شود؟ چند نفر؟ کجا؟ کی؟ چه طوری؟ گفت : من چه می دانم اینها دیگر پیدا نبود. 🔸سردار رشید تا این را شنید، سریع بلند شد و به من هم گفت بلند شو برویم ببینیم چه خبر است. جلسه را رها کردیم. با یک جیپ بی سیم دار رفتیم سمت خرمشهر. توی راه می‌دیدم همین طوری گروه گروه می آیند. به قول آن بنده خدا واقعاً آخر اسرا پیدا نبود. سریع قرارگاه را گرفتیم و سردار رشید به حسن باقری گفت هر چه اتوبوس در اهواز گیر می‌آید باید بیاید اینجا برای تحویل اسرا. زود هم بیاید. اگر اتوبوس نیست، کامیون. کامیون نیست، تریلی. هر چه هست بیاید اینها را ببرد. 📎 همین جا بود که دلم پیش آن بسیجی جوانی رفت که تا چند روز پیش خودمانی با امام زمان درد دل می‌کرد، دعایش کارگر افتاده بود وگرنه ما این همه نیرو نداشتیم! 📗تحلیل عملیات بیت‌المقدس، نصرت الله معین وزیری 🔘کارگاه آموزشی / تاریخ بدانیم 👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3